Archive for مِی 2012

دانش بد

Bad Science  یا «دانش بد» نام کتاب پرفروش کتاب بن گلدکر است که در آن از دیدگاه یک متخصص بهداشت عمومی، به مشکلاتی که افکار عمومی در فهم و درک دانش پزشکی دارند می پردازد، با این حال آنچه درباره فهم دانش گفته می شود اختصاص به این رشته ندارد و برای آشنایی با «متد علمی»‌به شکل عمومی بسیار مفید است. گلدکر یک پزشک است که برای روزنامه گاردین از سال ۲۰۰۳ ستونی به همین نام می نویسد و در آن، انواع و اقسام کلاهبرداری ها و دغل کاری های افرادی که خودشان را صاحب نظر می دانند را رسوا می کند. او سپتامبر گذشته در کنفرانس TED هم یک ارایه موفق داشت که با استقبال فراوان روبرو شد.

کتاب فصل های متنوعی دارد که بیشتر متمرکز بر موضوعات داغ سلامت و بهداشت در انگلستان است، با این حال، بسیاری از این روش های کلاهبرداری، امروزه در ایران هم به شدت رایج شده است. با این حال وجه برجسته کتاب، رویکردی بسیار همه فهم و تشویق کننده است به دانش علمی، که نه به صورت متمرکز، بلکه در لابلای داستان های شیادی ها و کلاهبرداری ها روایت می شود. نویسنده طبع طنز بسیار خوبی دارد و به طور مثال، برای کنف کردن یکی از برجسته ترین «متخصصین تغذیه»، از موسسه ای که او «دکترا» گرفته، یکی برای گربه مرده اش تهیه کرده و به دیوار خانه اش آویخته!

کتاب با کلک های نازل و رایجی شروع می کند که معادل های فراوانی در ایران دارند: دست بند های انرژی، پاشویه سم زدایی کننده که با گذاشتن پاها در آن، رنگ آب عوض می شود که لابد به خاطر خروج «سموم» از بدن است.  از خلال این موارد به ظاهر ساده که قاعدتا آدم تحصیل کرده نبایستی گول شان را بخورد، گلدکر تلاش می کند مبانی «متد علمی» را تشریح بکند. مثلا توضیح می دهد که کافی ست در پاشویه سم زدایی کننده، پای تان را قرار ندهید و ببینید آیا باز هم رنگ آب عوض می شود یا نه؟اگر چنین بشود، یعنی سم ها از پای شما نمی آیند! او پیشنهادهای مشابهی در مورد طیف وسیعی از ابزارهای این چنینی میدهد. اما نکته جالب تر این است که چرا چنین ابزارهای بی اثری تا این حد می فروشد؟ آیا مردم تا به این حد نادان هستند؟ دست کم جامعه انگلستان که چنین نیست و گلدکر هم موافق است که دلیل، نادانی نیست بلکه خوش خیالی است. ما انسان ها اشتهای سیری ناپذیری برای میان بر داریم: به جای اینکه غذای سالم بخوریم و ورزش بکنیم، می خواهیم با خوردن یک قرص ساده یا وصل کردن یک الکترود به شکم مان، لاغر بشویم. و این محصولات دقیقا به همین «من بی منطق و آرزومند» ما کالایشان را می فروشند. در ایران به خصوص روش های سم زدایی (Detox) بی نهایت محبوب است و پزشکان زیادی با آن مشغول هستند. پول خوب در می آورد و با اینکه سودی به کسی نمی رساند، ولی ضرری هم ندارد. البته گلدکر آنها را کاملا بی ضرر هم نمی داند. باوری فراگیر بخصوص میان ایرانیان وجود دارد که امراض، به دلیل وجود سموم در بدن هستند، یا اینکه هر چیزی گیاهی اش یا طبیعی اش بهتر است. این حرف ها، بنیان های دانش بیولوژی و زیر شاخه اش یعنی بیوشیمی را نادیده می گیرد. بدن شما میلیون ها سال، بدون نیاز به این ابزارهای نازل، سم زدایی می کرده است و از عهده اش به خوبی با کلیه و کبد تان بر می آمده است. به علاوه بیمارانی که دچار نارسایی این اعضا می شوند، نه با یک بسته ۱۰۰ دلاری از پاشویه، بلکه با مشقت فراوان و دستگاه های چند میلیون دلاری دیالیز، زنده نگاه داشته می شوند. برنامه های سم زدایی، یک میان بر هستند برای مشکلاتی مزمن. سم زدایی ها به نوعی معادل رفتار های آیینی است که به دلیل شباهت ظاهری اش به «دانش» امروزه بیشتر خریدار دارد، چون دانش در دو قرن اخیر، پیروزی تعیین کننده بر باورهای خرافی پیدا کرده است و حتی امروزه افراد خرافی هم بسیار علاقه دارند که ظاهری علمی به کارهایشان بدهند.

گلدکر سپس به تحقیقاتی اشاره می کند که نشان داده اند افراد راحت تر گول توضیحاتی را می خورند که الفاظ تکنیکی در آن استفاده شده که خواننده از آنها سر در نمی آورد. به علاوه تحقیقات دیگر نشان داده اند ما عموما میزان فهم دیگران از موضوعات را دست بالا می گیریم (شاید بشود گفت از نظر فرگشتی، هزینه اینکه انسان دیگری را در خبر داشتن از چیزی دست پایین بگیریم به قدری زیاد بوده که ما را مستعد خطای نوع دوم علمی کرده است). و نهایتا تحقیق دیگری که نشان داد ما برای حرف های قلمبه سلمبه که کلی چیزهای جانبی در کنارش می آورند، راحت تر قانع می شویم. بیخود نیست گزافه گویانی چون الهی قمشه ای این قدر طرفدار دارند!

اما گلدکر می گوید که باور داشتن به چرند، اصلا مختص به افرادی ناآگاه نیست، دولت انگلستان تا سال ۲۰۰۹، برنامه ای در مدارس سراسر کشور داشت با نام ورزش مغز (Brain Gym) که به کودکان گفته می شد با حرکت دادن سر می توان خون بیشتری به آن رساند و بهره هوشی را افزایش داد! چنین کاری بسیار خطرناک است چون کودکان، شاخک های بسیار حساسی دارند که مزخرف را به راحتی تشخیص می دهند و اگر آنها را به چنین چیزهایی عادت بدهیم ، آینده علم در خطر بزرگی قرار می گیرد. خوب البته برای بزرگسالان هم می شود کارهایی کرد ولی افراد اسیر نوعی خودفریبی دایمی هستند: گلدکر فروش محصولات بهداشتی زیبایی که مطلقا تفاوتی با نمونه های ارزان قیمت و غیرلوکس ندارند را نوعی مالیات خودخواسته برای افراد احمق توصیف می کند. او می گوید که ساختن کرم های دست و صورت حتی در خانه هم ممکن است و آنچه بروی بروشورهای پر زرق و برق محصولات آرایشی بهداشتی فروخته می شود، تنها رویاست. حتی یکی از این محصولات هم نتوانسته اند از یک آزمایش علمی سربلند بیرون بیایند و الا این کمپانی ها امان مردم را می بریدند.

در فصلی به موضوع «هومیوپاتی» می پردازد و نشان می دهد که بر خلاف ادعای هومیوپات های امروزین، بنیان گذار این شیوه نسبتا محترمانه کلاهبرداری، دکتری آلمانی به نام هانمن، با دوز های بسیار بالای مواد کار می کرد. او باور رایج آن زمان منبی بر فهم کارکرد مکانیسم داروها را رد می کرد و می گفت بایستی به بدن مثل یک جعبه سیاه نگریسته بشود که هیچ چیزی ازش نمی شود فهمید. به شکل خلاصه، هومیوپاتی، درمان کردن بیماری ها، با چیزهایی است که عامل بروز شان هستند. اگر گفته بشود که عامل سرماخوردگی مثلا آب لیمو است،‌درمان، مواجه کردن بدن با آب لیمو در مقادیر کم است. چیزی که گفته نمی شود اما این است که این «کم» دقیقا چقدر است؟ در توضیحی مفصل، گلدکر می گوید که با شیوه رقیق سازی رایج در هومیوپاتی، نه نسبت یک مولکول در میلیون که مرتبا نقل می شود، بلکه رقمی صدها میلیون بار کوچکتر است. به زبان دیگر، مولکولی که ادعا می شود «موثر» است،‌ حتی یک دانه اش در محلول وجود ندارد! پس چرا بعضی افراد با مصرف هومیوپاتی، خوب می شوند؟ به خاطر مفهومی شناخته شده به نام پسرفت به میانگین (Regression to the mean) که می گوید سیستم های پیچیده، نمی توانند برای همیشه در نهایت (بیماری) بمانند و لاجرم به میانه (سلامت) باز می گردند، چون اگر چنین نکنند، یا بیمار می میرد یا اینکه نهایت(بیماری)، سطح جدید میانه (سلامتی) می شود. در واقع، درمان شدن با هومیوپاتی، تنها یک وهم شناختی (Cognitive illusion) است. شما احتمالا فکر می کنید دلیل خوب شدن سرماخوردگی تان، آمپول پنی سیلینی هست که زده اید، در حالی که تمامی شواهد علمی می گوید آنتی بیوتیک هیچ تاثیری در بهبودی «حال» شما ندارد. شما اما به صرف اینکه فکر می کنید دارویی مصرف کرده اید، حس بهتری دارید. در یک مطالعه، صرف نداشتن گروه کنترل کور نسبت به درمان (گروه کنترل نمی بایست بداند که آیا واقعا دارو مصرف کرده یا نکرده. بنابراین به جایش بایستی یک قرص که تنها پودر کلسیم است مصرف کند و نسبت به درمان، «کور» باشد. درباره دارونما  «سایه بقراط» را بخوانید) باعث تفاوت ۱۷٪ در نتایج می شد! نکته ای که می بایست همیشه در سنجش علمی در نظر داشته باشیم، این است که حتی تعداد انبوهی مشاهده تکی، هرگز به معنای «شاهد» نیست و می بایست برای رسیدن به پاسخ ها از «متد علمی» استفاده کرد.

گلدکر معترف است که اثر «دارونما» پدیده ای مهم و واقعی است و حتی از طریق نحوه رفتار پزشک هم منتقل می شود و از این جهت پزشک می بایست بسیار دقت بکند که رفتار او هم در بهبودی مریض تاثیر دارد و ندادن این تقویت مثبت، به مانند نرساندن درمان مورد نیاز به بیمار، غیر اخلاقی است. با این وجود بسیار مهم است که دقت کنیم که همدلانه و یا بدتر، با تحکم نقش مریض را به شخص دادن، می تواند تقویت کننده باورها و رفتارهای بیمارگونه باشد و هر نشانه غیر مهمی مثل خشکی عضلانی را هم تبدیل به یک «بیماری» بکند. این وظیفه پزشکان است که توازنی قایل بشوند میان آنچه به عنوان بیماری فرد به رسمیت می شناسند و آنچه فرد می بایست به عنوان «شرایط معمولی» بپذیرد، تمایز قایل بشوند. «بیماری» قلمداد کردن همه چیز،‌هزینه های درمانی سرسام آوری تحمیل می کند و به نفع هیچ کسی نیست. بایستی توجه بکنیم که بیمارستان هومیوپاتی، در قرن هجدهم که تاسیس شد، آمار مرگ و میر بهتری از بیمارستان سلطنتی لندن داشت، اما دلیل اش این بود که آن زمان، متد های نادرستی چون فصد (گشودن رگ های مریض به قصد «پاک» کردن خون اش) و روش های مشابه، عملا باعث مرگ می شدند در حالی که هومیوپاتی چون هیچ کاری نمی کرد،‌ لااقل نمی کشت! ولی امروز بیماری های بسیاری هستند که اثبات شده است که درمان شان توسط طب، موثر تر از هیچ کاری نکردن است. بر خلاف ادعای طرفداران، هومیوپاتی بی خطر نیست، هومیوپاتی از هر چیزی، بیماری می سازد (داروی هومیوپاتی مخصوص تقویت حافظه! یا تقویت قبراقی!) و همچنین پیوند میان پزشک و بیمار را که اساس اش بر اعتماد است متزلزل می کند.

فصل بعدی را گلدکر به «طب حاشیه» اختصاص داده است. قابل انتظار است که اینجا هم، اثر «دارونما» نقش موثری در کلاهبرداری وسیعی که طب حاشیه (Alternative medicine) نامیده می شود دارد. البته می بایست بدانیم که اثر دارونما، مربوط به آدم های ضعیف یا بی سواد نیست، همه مستعد آن هستیم. در طب حاشیه، بر خلاف هومیوپاتی، تکیه زیادی بروی علم روز می شود چون ادعا دارند که مکانیسمی برای شیوه کارکرد داروهایشان وجود دارد،‌ ولی در مقابل اثر خارق العاده جالب و قابل بررسی «دارونما»، توضیحات آنها بسیار هیجان کمتری دارد. موضوع خطرناک اما این است که آنها، طب را تکمیل نمی کنند، بلکه آن را جایگزین می کنند. در زبان فارسی هم با بی شرمی، نام طب حاشیه را طب جایگزین ترجمه کرده اند، انگار که هومیوپاتی می تواند به اندازه داروی شیمی درمانی موثر باشد. هومیوپات ها و دیگر انواع طب حاشیه، افرادی هستند که به دلیل نداشتن پروانه رسمی پزشکی، قابل پیگیری نیستند و مدام توصیه های پزشکی می کنند که می تواند به قیمت جان انسان ها تمام بشود: مثلا آنها مرتب پرهیز می دهند که کودکان تان را واکسینه نکنید، یا اینکه می گویند داروی ضد مالاریا در سفر به مناطق مالاریا خیز نخورید. طب حاشیه، معمولا به سراغ کسانی می رود که به هر دلیلی، طب نمی تواند برایشان کار چندانی بکند، چرا که مشتریان خوبی خواهند بود، این را آمار می گوید.

در میانه فصل، اشاره ای به یک مقاله از هری فرنکفورت استاد فلسفه پرینستون می کند که بسیار جالب است. نام مقاله On Bullshit است. این فیلسوف می گوید که بر خلاف دروغ گو ها، bullshitters به حقیقت اهمیتی نمی دهند. دروغ گو برای وفادار ماندن به هدف اش (دروغ گویی) می بایست دایما تصوری صحیح از حقیقت داشته باشد تا آن را وارونه کند. ولی bullshitter نه دوستی قوی با حقیقت دارد و نه دشمنی با دروغ. در واقع برایش هیچ کدام فرقی ندارند. او تنها می خواهد که در مرکز توجه باشد، حرف بزند و دیگران را راضی کند (ویدیویی کوتاه مصاحبه با پرفسور را اینجا ببینید). گلدکر می گوید اکثر چهره های طب حاشیه چنین شخصیتی دارند و با فرنکفورت هم عقیده است که اینها بسیار از دروغگویان خطرناک تر اند. به عنوان مثال، «Nutritionist»، بر خلاف «Dietitian» که رشته ای شناخته شده در دانشگاه و سازمان های ناظر است، یک حرفه من در آوردی است که از افرادی پر شده که با نادانی قابل توجه، اصرار دارند بگویند از علم سر در آورده اند. اینها اغلب با نیروهای محافظه کار جامعه هم دست می شوند و اهداف «پاک جویانه» و پوریتن را در جامعه دنبال می کنند، که نمونه اش را در ایران بسیار می بینیم. ایراد اینجاست که هر چقدر افراد بیشتری به حرف شما گوش بدهند، اشتباهات شما بالقوه هولناک تر می شود. اما برای این افراد ظاهرا مهم نیست که حرف های عجیب و غریب شان (روزی یک پیاز خوردن سرطان را پیش گیری می کند، هویج بیماری ام اس را درمان می کند …) تا چه می تواند سلامت جامعه را تهدید کند. به نظر من، سوتفاهم عظیم در ایران این است که چه چیزی، یافته ای علمی به شمار می رود و چه چیزی علمی است. به همین دلیل است که جای اشخاصی چون گلدکر در ایران خالی است.

اما ایراد دیگر این درمان های به ظاهر بی ربط و بی خطر چیست؟ وقتی برای هر چیزی از چاقی تا رفتار ضد اجتماعی ادعا می شود که یک قرص وجود دارد، طرز فکر جامعه چنین می شود که برای هر چیزی، یک قرصی بایستی اختراع بشود تا آن مشکل را حل بکند. نتیجه این می شود که در اکثر جوامع، افراد هرگز راضی نمی شوند مثلا درمان قطعی بارداری های زیر سن بلوغ، که کاهش فقر است را انجام بدهند و به راه حل های عجیب و غریب فکر می کنند. به مانند فردی که می خواهد چاقی اش را به جای رژیم و ورزش با قرص حل بکند، اینجا هم جامعه کارهای سخت تر را انجام نمی دهد و به امید حل موضوع با خوردن معجون های عجیب و غریب و قرص های بی اثرمی نشیند. معضلات اجتماعی، پیچیده و چند لایه اند، و امکان ندارد با یک چیز درمان بشوند.

گلدکر سپس به موضوع صنایع دارویی می پردازد که تجارتی سودآور و از نظر اخلاق حرفه ای بسیار پرسش برانگیز بوده است. با این حال گلدکر تقصیر را بر عهده مردم می داند که به جای مجبور کردن دولتمندان به تامین بودجه تحقیق، اجازه می دهند صنایع دارویی دانشمندان و نتیجه تلاش شان را بخرد. در زمینه انتشار نتایج تحقیق هم به خصوص ظرف یک دهه اخیر مطالب بسیاری انتشار یافته که «اخلاق پزشکی» را دستخوش تغییرات فراوان کرده است. امروزه کاملا مرسوم شده است که هر پزشکی خود را موظف می داند که همه ارتباطات اش را با صنایع دارویی اعلام کند به این دلیل که تضاد منافع، حتی در خوش نیت ترین پزشکان هم می تواند رخ بدهد. اما سیاه کاری های صنایع دارویی به اینجا ختم نمی شود، مهم ترین مشکلی که صنایع دارویی ایجاد می کنند این است که نتایج تحقیق «منفی» را منتشر نمی کنند. یک داروی جدید، در مقابل دارویی که در بازار است امتحان می شود، نتیجه این است که هر دو به یک اندازه موثر اند، اما این چیزی نیست که شرکت دارو سازی می خواهد بنابراین نتایج در کشوی میز باقی می مانند. البته محققین روش جالبی ابداع کرده اند که برآوردی از این «داده های گم شده» داشته باشند یا به لفظ تخصصی برای Publication Bias یا بایاس انتشار، جستجو کنند. نتایج همواره نشان می دهد که به ازا تحقیقات مثبت، مقدار زیادی تحقیق که نتیجه مثبتی نشان نداده منتشر نمی شود.  در دنیای نوآوری پزشکی، اکثر نوآوری های مهم در دهه ۳۰ تا ۷۰ میلادی رخ داده است و سرعت ثبت داروهای جدید برای بیماری ها از آن زمان به شدت پایین آمده است. به جای اینکه یک کلاس دارویی جدید برای مبارزه با مالاریا به ثبت برسد، داروسازی ها، داروهای همدیگر را با صرف هزینه های جنون آمیز، تغییر اندکی می دهند تا از قوانین ثبت فرار بکنند و سپس با خرج های فراوان پزشکان را متقاعد می کنند میان دو داروی کاملا یکسان، انتخاب بکنند. اما گلدکر می گوید که امکان پیشرفت در زمینه پزشکی نه فقط همچون دهه های طلایی ۳۰ تا ۷۰ بلکه حتی از نوع پیشرفت هایی که با افزایش سطح بهداشت عمومی در قرن نوزدهم رخ داد، اکنون هم میسر است: نیاز هست که با بازگشت به «دانسته ها»ی پزشکی، آن را از نادانی هایمان پاک کنیم و طب-شاهد محور (Evidence-based medicine) را جایگزین طب تجربه بکنیم.

در بخش های دیگر، توضیحات بسیار مفیدی درباره انواع Biasها یا جهت گیری هایی که نتیجه های آزمایش علمی اخلال ایجاد می کند صحبت می شود. به طور مثال شرکت دارویی یک مطالعه کاملا بی نقص انجام می دهد به جز اینکه در وقت انتخاب کسانی که می بایست دارو را مصرف کنند، خیلی مریض ها را انتخاب می کند که نتیجه دارو کاملا مشخص تر بشود. در حالی که در عالم واقع، بیشتر کسانی که از دارو استفاده خواهند کرد، تا به آن حد مریض نیستند و بنابراین اثر دارو، اغراق می شود. به این بایاس، Selection Bias گفته می شود. همینطور یک فصل به موضوعی که در ایران کمتر درباره اش بحث شد می پردازند: غائله واکسن های MMR یا سه گانه اطفال. موضوع این بود که یک پزشک به نام اندرو ویکفیلد، مقاله ای در لنست چاپ کرد که بی نهایت بد نوشته شده بود و تنها از توصیف ۱۲ بیمار،حدس زده بود رابطه ای ست میان این واکسن و بروی بیماری آتیسم. بر خلاف انتظار، به جای خبرنگاران اختصاصی سلامت، یک مشت ماجراجو به وسط کار شیرجه زدند و نهایتا غوغا به حدی بالا گرفت که میزان واکسیناسیون از بیش از ۹۵٪ به زیر ۸۵٪ افت کرد. در همین مدت معلوم شد که دکتر ویکفیلد، از پیش با یک گروه که تلاش می کرد داروسازی ها را بابت بروز آتیسم در کودکان به دادگاه بکشاند رابطه داشته و حقوق دریافت می کرده. از این بدتر این بود که لنست بخش هایی از مقاله را حذف کرد و ویکفیلد هم اکنون بابت تحقیق بروی کودکان بدون رعایت اخلاق پزشکی زیر تحقیق است. اما رسانه ها سنت بسیار نادرستی را پایه گذاری کردند که به علم، یک ظاهر هرج و مرجی که در آن هیچ کسی با هیچ کسی موافق نیست می دهد. وقتی می خواهند درباره یک موضوع «جنجالی» در رسانه صحبت بشود، دو «متخصص» را از دو سمت بحث می آورند و نظرشان را می پرسند. گلدکر می گوید این کار بسیار نادرست است چون فرض می گیرد که افراد، خودشان نخواهند توانست با نگاه کردن به اعداد و ارقام،‌تصمیم بگیرند چه چیزی درست است. او پیشنهاد می کند به مانند کتاب اش، درباره هر موضوع، اعداد و ارقام به افراد ارایه شود و در صورت لزوم، مقدماتی چون آمار و بیماری شناسی به همه آموزش داده بشود تا خودشان قضاوت بکنند نه اینکه کسی مثل ویکفیلد را به جای سلحشوری که علیه دولت قیام کرده تا بچه های معصوم را از آتیستیک شدن نجات بدهد تصویر کنند و لقب «خبره» به او بدهند. بر سر در بیمارستان سلطنتی، نوشته شده است Nullius in verba، یعنی «به حرف هیچ کس». چه خوب ست که درباره موضوع مهمی مثل سلامت، اتوریته هیچ کسی را قبول نکنیم و خودمان تلاش کنیم با مجهز بودن به ابزار علمی، هر ادعایی را سنجش کنیم.

در کتاب نکات جالبی یافت می شود،‌از جمله اینکه پزشکان از مهم ترین طرفداران به قدرت رسیدن حزب نازی بودند و ۴۵ درصد پزشکان آلمانی عضویت رسمی حزب را داشتند. یا اشاره به تحقیقی بسیار مشهور، که نشان می دهد چقدر حس ما انسان ها، به نظم نادرست است: از افراد خواسته شد که یک توالی «خوش شانسی» را  در امتیاز های کسب شده توسط بسکتبالیست ها کشف کنند. اکثر افراد فکر می کنند برای تصادفی بودن،نبایستی فرد بتواند پشت سر هم امتیاز بیاورد، در حالی که برای تصادفی بودن دقیقا بایستی چنین باشد. گفته مشهور ریچارد فاینمن برنده نوبل فیزیک، که ما انسان ها، بعضی چیزها را منظم می بینیم، یا اتفاقاتی برای مان اهمیت دارد، و فکر می کنیم که احتمال رخدادن شان بسیار کم بوده ولی برای ما رخ داده. مشهور است که در سرکلاس با آب و تاب تعریف می کرد که امروز که از پارکینگ رد می شدم یک ماشین قرمز دیدم که پلاک اش ۳۷ آ۹۰۲ بود. سپس توضیح می داد که هیچ تفاوتی میان این شماره پلاک با مثلا ۲۲ب۲۲۲ نیست، این ما هستیم که یکی را جالب تر از دیگری می بینیم.  همین طور اشاره ای ست به مقاله ای مهم و جالب با عنوان ‘Unskilled and Unaware of It: How Difficulties in Recognizing One’s Own Incompetence Lead to Inflated Self-Assessments’ که نویسندگان می گویند افرادی که در شناسایی ضعف هایشان ناتوان اند، مشکلی دوگانه دارند: آنها نه فقط ناتوان اند، بلکه ممکن است این قدر از فهم مسایل ناتوان باشند که حتی نتوانند تصور درستی از ناتوانی خود هم داشته باشند چرا که مهارت هایی که برای تصمیم گیری درست نیاز هست همان مهارت هایی ست که برای شناخت یک تصمیم درست نیاز هست. محققین این مقاله نشان دادند که این افراد در شناختن مهارت های دیگران هم دچار مشکل اند.

کتاب گلدکر در انگلستان بیش از ۴۰۰هزار نسخه فروخت و او برای سال آینده قصد دارد در کتابی به خدمت صنایع دارویی برسد. روش گلدکر، از این جهت برای من شایسته توجه است که پایه های متد علمی را به موضوعی بسیار مهم، یعنی سلامت آورده است و امید دارد مردم با دانستن این چیزها، کمتر از خودشان سلب مسئولیت بکنند. در ایران متاسفانه کسی که بتوان به او لقب «همگانی کننده دانش» بدهیم، همچون گلدکر یا بیل نای و آیزاک آسیموف یا نیل دی گرس تایسون و یا کارل سیگن نداشته ایم. وجود چنین اشخاصی، یا دست کم چنین کتاب هایی، که مفاهیم پایه ای را جذاب، دقیق و همه فهم توضیح بدهند بسیار نیاز است به خصوص وقتی که دانشگاه را هر روزه از تفکر انتقادی،‌خالی تر می کنند.

حالا که به نظر نمی رسد کسی علاقه ای به ترجمه کتاب داشته باشد، دست کم وبلاگ گلدکر را دنبال کنید