Archive for مِی 2010

نازیبایان خوش پوش

فکر می کردم با عرضه یک نسخه یخ و بی مزه و کلیشه ای برای این سریال خداحافظی به تعویق افتاده ولی آبرومندانه با یک خرده فرهنگ خواهیم داشت. زهی خیال باطل !

ادامهٔ نوشته

گرفتار میان دو قطب

حاکمیت ایران بعد از فرونشاندن اعتراضات خیابانی به وضوح دو شقه شده است : یک دسته باند احمدی نژاد و خامنه ای به علاوه پایوران بسیجی و سپاهی ش هستند و دسته دیگر گروهی که در حداقل قدرت سیاسی هستند و با پذیرش نتیجه شیشکی ارواح ، شریک خیانتی شده اند که نمی توانند از آن هیچ سخنی به میان اورند. وزیر امور خارجه روسیه حق دارد مشکوک بودن انتخابات را هر وقت که احمدی زیاد تر از دهان ش حرف زد گوشزد کند ولی اینها عاجزاند . حضور رضایی به عنوان نماینده این گروه کاملا نشان می دهد که تا اخرین لحظات هم از اصل موضوع دور نگه داشته بودند و شریک فعالی برای این تقلب نبوده اند و البته مسببین نیازی هم به ایشان احساس نمی کرده اند ، تنها دستوری ازشان خواسته اند که تایید کنند نتیجه را. این دسته اما در هر فرصتی بتواند سعی می کند میان احمدی نژاد و خامنه ای فاصله بیاندازد . گاهی با اوردن سخنانی از رهبری و نشان دادن تناقض میان ان با عملکرد احمدی نژاد ( غافل از اینکه رهبری از این واضح تر نمی توانست بگوید که احمدی نژاد اجرا کننده نظرات اوست ) و گاهی هم با حمله کردن و پرونده سازی برای بازوهای اصلی فعالیت باند احمدی نژاد. قضیه مشایی را همه به یاد دارند ولی امروز رحیمی توسط پور محمدی که از طنز روزگار خودش یک وقتی در کابینه بوده و ظاهرا زیاده روی کرده و طرد شده ، هدف قرار گرفته. فرض این گروه این ست که با برجسته کردن تخلفات باند احمدی نژاد ، او تنها می ماند و در نتیجه قدرت ش هم افت می کند و شانس ایشان برای دست گرفتن قدرت در دوره بعد بیشتر می شود. این تاریخ نخوانده ها همان راهی را می روند که قبل ترش ، بازرگان و قطب زاده و بنی صدر و هاشمی و خاتمی و این اواخر کروبی هم آزموده اند و همگی در کوزه افتاده اند.  دو روز بعد از طرح تقلبی بودن مدرک دکتری رحیمی ، رحیمی دوباره دکتر خوانده می شود و کمتر از یک هفته بعد از بازگشایی پرونده تخلف ش ، به ریاست کمیته مبارزه با مفاسد اقتصادی می رسد. این ها بی شک با تایید فعال یا منفعل خامنه ای همراه خواهد بود. اما خوب از جهتی هم نمی شود به این مخالفان خرده گرفت ، باب سیاست ورزی امروز به شدت بسته است و شاید این تنها کاری ست که از دست شان بر می آید.

دشوار ترین جایگاه را شاید امروز همین گروه که با تخفیف شاید بشود اصولگرا خوانده شان (‌نام صحیح تر شان محافظه کاران هست ) در صحنه سیاسی دارند ، آویزان میان دو قطب عظیم قدرت : مردم و حاکمیت.

عمق وقاحت

تا مدت ها فکر می کردم نهایت وقاحت احمدی نژاد است ، اما بعد از شلوغی های پی انتخابات و فرجه یکی دو ماهه که همه رنگ عوض می کردند ، متوجه شدم رذالت دارای اعماق بیشتری هم هست.  بعد از یکی دو مصاحبه با بی بی سی ، در حالی که مجریان به وضوح طرف را در آن سوی خط نمی شناختند و یک بار مفسر سیاسی و یک بار روزنامه نگار مقیم امریکا معرفی می کردند و با چشمان از حدقه در آمده و گیج چرند گویی های صاحب تصویری با ریش پرفسوری و دست زیر چانه نگاه می کردند ، سجادی فهمید که نظام اشتها سیری ناپذیری برای نابود کردن همه از جمله خودش دارد و سرکوب ها که شروع شد ، سجادی هم روند نوشتن ش عوض شد. به گویا مراجعه کنیدو ارشیو چرند نوشته هایش را بخوانید تا درس اخلاق بگیرید بر سبیل مثل معروف از فاقدین ش.

حالا فکر می کنم سجادی از آن طرف افتاده و بی دستور رسمی ، برای خوش خدمتی از این ور دنیا افتاده به جان هر کسی که رهبر جنایت کار ، بی بصیرت و خائن و توطئه جو می نامد ش.  دردناک است که خیلی هم رهبران ایران جدی ش نمی گیرند.

حالا هم که به بهنود بند کرده . بخوانید و عبرت بگیرید که هیچ عمقی برای وقاحت قابل تصور نیست. بهنود را آیدین آغداشلو در مصاحبه بسیار طولانی ش با شهروند امروز به بهترین شکل توصیف کرد : یک بی سواد و نان به نرخ روز خور. اما بسیار بد است که از گریبان ش سجادی آویزان شده چون به قدری نفرت بر می انگیزد که به هر کسی بند کند اسباب رستگاری ش فراهم می شود.

در طول خواندن هم سعی کنید تمرکز کنید که سروته نوشته از دست تان در نرود. می دانم که سخت است. ولی سعی کنید بفهمید که کسی که بهنود را به جعل متهم می کند ( که احتمالا هم صحیح هست ) خود دو خط بعد می گوید که خبرنگاران فراری عرضه نداشتند که در رسانه ای اقلا به رسمیت سی ان ان فعال شوند مثل کریستین امانپور . مردک نمی داند یا وانمود می کند نمی داند که کریستن امانپور در ایران یک ساعت هم روزنامه نگاری به فارسی نکرده و اصولا بزرگ شده امریکاست. در ضمن فراموش می کند که خودش هم روزنامه نگار فراری ست ، لابد به استناد مصاحبه خنده داری که باخودش ترتیب داده بود بعد از رفتن ش از ایران در ۲۰۰۳ که من حواسم هست و از همین جا مملکت را رصد می کنم ، می بایست قبول کنیم جنس ایشان اصل است. همین طور فراموش می کند که اگر مصاحبه کردن و مراوده داشتن با بی بی سی جرم است ، خود مزورش چند بار روی خط بی بی سی امد در روزهای پر التهاب خون و گلوله ایران.

برای اخلاقی شدن می بایست از همین بی اخلاقان شروع کرد

مرغ توفان

از وب سایت اصغر آقا به این نوشته فرج سرکوهی در باره زنده یاد شاپور بختیار رسیدم .سوای از خواندنی بودنش ، یک پیام مهم زندگی پر ماجرای بختیار برای رجل سیاسی ایران دارد ، که نام نیک را به جز با ایستادگی بر چیزی که می دانید درست است به دست نمی آورید ، حتی اگر در این راه مخالفت با جمیع مردمان سرزمین تان کنید.

افتخار حفاظت از منافع ملی

همه از خوب و بد معاهده تهران می نویسند ( این قدر هم که معاهده امضا کرده اندو بعد زیرش زده اند این اسم معاهده تهران هم ارزش تاریخی ش را از دست داده ) و مثل مهاجرانی ، مدال افتخار منافع ملی به احمدی نژاد می دهند. اما من یک مقداری بدبین هستم. دفعه قبلی که چنین معامله ای بدون حضور برزیل و ترکیه رقم خورد در کمتر از یک هفته در سخنرانی رهبر جمهوری اسلامی به هیچ گرفته شد. به علاوه نامه نگاری های اوبامابا رهبر هم ایالات متحده را به این نتیجه رساند که رهبری ایران علاقه ای به مصالحه ندارد و آنچه در «رو» می گذرد هم خیمه شب بازی ست و ریسمان این قضایا در بیت است. بنابراین جای شما باشم یک کمی صبر می کنم و بعد به دنبال عنوان و افتخار برای رییس دولت کودتا می اوفتم.

در باب استاد هندی

آرمان لطف کرده و در پست قبلی «استادی از هند» یک کامنت بلند بالا گذاشته است. چون به نظرم مطالب مهمی را مطرح کرده ترجیح دادم که در یک پست جداگانه به آن بپردازم:

کاملا موافقم با آرمان در بسیاری از موضوعات که طرح کرد.به خصوص فاصله میان واکنش طبیعی و واکنش عقلانی.اما حتی زمانی که وبلاگ آرمان را خواندم متوجه نشدم چرا به خانم صدر اعتراض کرده .چون مسیر آن نوشته درست عکس مسیر نوشته من درباره این استاد هندی است: شادی یک کلیت کاملا صحیح و یک واقعیت صلب را در مقابل چشمان ما گذاشت. در راهش به زعم آرمان یک اشتباه حقوقی کرد. به هیچ وجه موضوعیت اصل از دید من لغو نیست. به عکس آرمان همانطور که در نوشته هم آمد من کاملا اصلیت موضوع گفته این استاد هندی را پسندیدم و به شکل ساده هم نوشتم که خشونت حد دارد . هیچ حکومتی جنایت کار تر از خمر های سرخ کامبوج احتمالا پیدا نخواهد شد در تاریخ ( توجه کنید که نازی ها علیه خارجی خشونت کردند و دولتی در رواندا بر قرار نبود گرچه دولتی ها نسل کشی کردند) و آدمکش های اسلامی می بایست سالیان سال خواب جامعه آرمانی پول پت را ببینند.
ولی استاد هندی از مسیری بسیار نادرست رفت که به هدف اصلی ش ضربه جدی زد. بازی کردن با احساسات خانواده های قربانیان اعدام های ۶۷ به کنار ،او این تمایز را منکر بود که قربانیان اعدام ها ۶۷ «زندانی» یک نظام بودند. دولتی قانونی بر سر کار در یک کشور چند ده میلیونی ، به تلافی یک حمله جنایت کارانه با همدستی جانی دوم بزرگ قرن بیستم ، در اسارت به شکل سیستماتیک پاکسازی می شوند. این جنایت هولناک بعدتر که دهان کف کرده آیت اله برای همیشه آرام گرفت، ننگ پیشانی عاملین ش شد طوری که اکبر گنجی تنها چاره را در این دید که به جای دیگران از بازماندگان و قربانیان عذرخواهی کند.

به نظر من هیچ انسان متمدنی نمی تواند اعدام را که قتل سیستماتیک دولتی ست قبول کند.از این بابت از هم صحبتی با آرمان خوشحال و مفتخرم.

از این بابت هم حق با آرمان است که فضای گفتگویی سالم به وجود نیامده برای اعدام های ۶۷، دلیل اش از دید من این ست که این واقعه حتی تاریخ ندارد ، طرف قربانی دهنده که یک سازمان متحجر است که به زور تنفس مصنوعی ایالات متحده زنده مانده. طرف مجری جنایت هم یا هنوز به برگشتن به بدنه نظام امید دارد یا داخل نظام است و می داند اسم ساده جنایتی که مرتکب شده «نسل کشی» ست.  وقتی حتی تعداد دقیق قربانیان معلوم نباشد چه گفتگویی در بگیرد. بعد از هولوکاست تا سالیان سال نام همه ۷ میلیون نفری که قربانی راه حل نهایی هیتلر شدند را با بودجه دولتی جمع می کردند.هنوز هم گره داستانی فیلم ها و رمان ها یک افسر نازی ست که در کشوری مخفیانه زندگی می کند و مظهر پلیدی ست.

به مانند بسیاری از وقایع تاریخی یکصد سال اخیر ایران زمین ، ما تاریخی مشترک نداریم. تاریخ مشترک یعنی برداشت مشابه از وقایع. هنوز بخش مهمی از ایرانیان انقلاب ایران را دستکاری امریکا در منطقه می دانند و هنوز هستند کسانی که مرداد ۳۲ را قیام مردمی می خوانند. بسیار محتمل است من اشتباه کنم ولی از نظر شخصی ام دلیل ش نداشتن مسئولیت تاریخی در میان ایرانیان است. فرزندان کاشانی قبول ندارند پدران از انگلستان پول می گرفته و فرزند طیب حاج رضایی عمیقا باور دارد که پدرش شخصیت روحانی داشته.وقتی اینها هنوز مدعی هستند انتظار از پذیرش مسئولیت از کسانی که بر قدرت اند ، به شوخی می ماند.

آرمان من را بی انصاف خوانده که ترور کندی را با ترور رجایی و با هنر مقایسه کرده ام. از این بابت اندکی تقصیر من است که موضوع را خلاصه وار گفتم. اما باید بگویم که من چنین مقایسه ای نکردم ،‌استاد هندی کرد. او بی توجه به حقایق تاریخی ،مثالی غلط برای اثبات خودش زد. من تنها گوشزد کردم که استاد اشتباه کرده.

در آخر اما با آرمان موافقم . جمهوری اسلامی حکومت نظامی برقرار نکرد ، چون نمی توانست چنین کند. هیچ معلوم نبود اگر تانک ها به خیابان بیایند به خواست کدام سوی درگیری از خیابان بروند. حکومت نظامی بر خلاف تصور ، یک روش کم تلفات ولی پرهزینه سیاسی ست. وقتی تانک در خیابان باشد کسی به خودش زحمت نمی دهد با کوکتل مولوتوف مبارزه کند. اگر با اعدام های پشت بامی که صبح انقلاب بر مسکن ایت الاه شروع شد ارتش را مضمحل نکرده بودند احتمالا مطلوب ترین گزینه همان حکومت نظامی بود. به خاطر اینکه نتایج اش در درازمدت یکسان بود ( غلبه سپاهی و نظامی بر سیاست ) و آن همه تلفات از هر دو سو نمی گرفت. به قول خود حکومتی ها آن موقع «نیرو» به قدر کافی نبود. فراوان در رزومه اصلاح طلبان امروزی می خوانیم که در سرکوب غائله فلان استان ، جناب دکتر یا مهندس آستین بالا زده و مشغول محکم کردن پایه های حکومت بوده. از این جهت شاید آرمان درست می گوید که من صحبت استاد هندی را متوجه نشده باشم. اما باز هم می نویسم که به جز بخش مهم صحبت استاد هندی ، که میانه دعوا حاضر شد بر سر دیگران فریاد بکشد بلکه صدایش برای انتقال این پیام برسد ، یعنی ناتوانی حکومت در اعمال «نهایت» خشونت یا خشونت «نهایی» مابقی حرف هایش از دید من سراسر تناقض و بیهوده بود.

اکبر گنجی کلید پروژه ای را زد که اگر حمایت اکثریت ایرانی را به خود جلب کند ، شاید زمینه ساز تاریخی مشترک برای ایران زمین شود. او پیشنهاد داد که اعدام های ۶۷ به عنوان محک انسان دوستی قرار بگیرد. توضیحا بگویم که از دید من در نوشته آرمان ترورها و خشونت های خیابانی دهه شصت ، اعدام های دهه شصت و اعدام های ۶۷ با هم آمیخته شده اند که به نظر من صحیح نیست. با آرمان موافقم که پاسخ طبیعی ( و نه عقلایی ) به ترور های دهه شصت ، اعدام های دهه شصت بود و حتی بعید است بشود با معیارهای انسانی مثل کنوانسیون جهانی مربوط به جنگ هم کار یک طرف را توجیه کرد. اما اعدام های ۶۷ فصلی کاملا مجزا از تاریخ ایران زمین است. اعدام های ۶۷ ، اولین نشانه از زوال مشروعیت یک حکومت است. اولین لرزش دستان جمهوری اسلامی ست. حکومتی که به زندان اش هم اعتماد ندارد به زودی به هیچ چیز اعتماد نخواهد کرد و دیدیم که نکرد. از نگاه بشردوستانه اعدام های ۶۷ معیار وزن کشی ست ، چون متمدن بودن انسان ها در مواجهه با آنچه امروزه نسل کشی نامیده می شود تخمین خوبی از مشی سیاسی آنهاست.  اعدام های ۶۷ در یک دولت مستقر انجام شد ، دولتی که حالا ارتش و سپاه و بسیج و کمیته هم داشت. اعدام های ۶۷ مبتنی بر باورهای یک ایت اله انجام شد ، نه مستند به ادله و شواهد. سهل است اعدام ها گاها بدون حکم قاضی انجام شد.

برداشت آرمان از موضوع ، به مانند برداشت استاد هندی ، از موضعی تاریخ شناسانه است. اما همین برداشت هم به نظرم با اینکه هنوز زمینه گفتگو به دلیلی که بالا گفتم براش فراهم نیست ، خالی از اشکال نبود.به عنوان مثال آرمان این واقعیت را نادیده می گیرد که تعدادی از قربانیان ۶۷ اصلا عضو مجاهدین نبودند و مبنای اعدام ایشان نظر ایت اله بود نه عضویت. برداشت من نگاهی حقوق بشری به موضوع است : اینکه زندانیان سیاسی و حتی نظامی ( به سبب اینکه مبارزه مسلحانه کرده بودند ، گرچه اکثر ایشان تا قبل از ۶۷ به حکم محاربه اعدام شده بودند‌ ) عمدتا از یک مسلک فکری متحجر و با عمدتا وفادار به رهبری فراری و دیوانه ، توسط یک دولت قانونی قتل عام می شوند و در این قتل عام سرتا پای نظام همکاری می کند. انتخاب های حقوق بشری همیشه انتخاب های سخت هستند ولی اگر بتوانیم پایمال شدن حقوق چنین افرادی را فریاد کنیم ، به گمانم شاخک های مان برای دریافت دیگر انواع جنایت حساس تر خواهد شد.

استادی از هند

بی بی سی یک برنامه دیگر هم بروی کانال یوتیوب ش قرار داده که با حضور جنجالی یک عالمه آدم مهم و غیر مهم قرار داده. خود برنامه جالب هست. منتها موضوع جالب ترش این هست که یک استاد مطالعات استراتژیک در هندوستان را هم دعوت کرده بودند. این استاد در میانه صحبت یک استدلال عجیب و غریب کرد ، برای حرفی که کاملا درست بود : هدف نهایی گفته اش این بود که سرکوب دارای حد است. این حرف مختص جمهوری اسلامی نیست ، هیچ حکومتی نمی تواند به معنای واقعی کلمه خشونت بی حصر نشان بدهد و تنها در مقایسه با سرکوب گران دیگر است که می شود گفت چقدر سرکوب ، خشونت آمیز بوده است. گوینده اما در میانه بحث قافیه را واگذار کرد : یک بار گفت که اگر در انگلستان نخست وزیر را ترور کنند فردا چه می شود در این کشور ( منظور همین انگلستان بود ) و در مقایسه گفت که جمهوری اسلامی از خود خویشتن داری نشان داد که حکومت نظامی اعلام نکرد. تا انجا که من می دانم در چندین کشور دموکراتیک دنیا ، رهبران کشور ترور شده اند. اقلا معروف ترین ش که نوک زبان همه هست جان اف کندی ست . وقتی کندی به تیر مشکوک گرفتار شد ، نه حکومت نظامی اعلام شد و نه گارد ملی شلوغ ش کرد. بلکه تمام مردم در بهت فرو رفتند و بدنه دولتی هم به جای نقشه کشی برای اعدام های دسته جمعی ، هدف اصلی ش مشروع نگه داشتن دولت بود( معاون اول در پای هواپیما سوگند ریاست جمهوری خورد ).  بعدتر که با اعتراض مخاطبین قرار گرفت این استاد از هندوستان امده ، داد و فریاد ش را بیشتر کرد و همان حرف ها را دوباره زد.

نهایتا وقتی یک از پرسش کنندگان در برنامه قبل از سوالش او را با احمدی نژاد مقایسه کرد ، از کوره در رفت و مهملی بافت که مطمئن هستم در شرایط عادی حتی قبولش هم نمی کرد : گفت که اعدام های ۶۷ واکنش به حمله به خاک ایران بود !!! این را که آقای خمینی با سواد اکابری ش هم گفته بود ، دیگر این همه زحمت نمی خواست که تا هندوستان بروید تا این نتیجه را بگیرید.

به هر حال موضع گیری بی دلیل او را به قهقرا برد و احتمالا از دیدن این ویدیو شرمنده خواهد شد ولی برای من هم آموزنده بود که به هر دست آویزی برای اثبات حرف درست متوسل نشوم.

از موعظه تا جهاد

نیویورک تایمز در گزارشی طولانی و شش صفحه ای به زندگی یک امام یمنی آمریکایی پرداخته که از موعظه به تبلیغ جهاد رسیده.

انور الاولاکی ، که در ابتدا تبلیغ آشتی میان غرب و اسلام را می کرد ، بعدتر به همه مسلمانان توصیه می کرد که به کفار اعتماد نکنند ، بر اساس گفته های دادستان فدرال آمریکا منبع الهام برای فیصل شهرزاد ، عامل بمب گذار میدان تایمز بوده و تحت تاثیر تبلیغات ش بسیاری دیگر از جهادیست ها تلاش به آدم کشی کرده اند.

داستان زندگی آقای الاولاکی آمیخته به تناقض و محل بحث است : او که در زمان تحصیل پدرش ( وزیر کشاورزی یمن در یک مقطع ) در ایالات متحده به دنیا امده و تا ۷ سالگی آنجا بزرگ شده بود برای تحصیلاتی که مطابق عرف خاورمیانه ای ها ( از جمله ایرانیان ) با اجبار خانواده و خصوصا پدر انجام می شود به ایالات متحده بر می گردد. بعدتر که استعدادش را برای خطابه خوانی کشف می کند مهندسی عمران را رها می کند و یک عروس وارداتی از یمن می گیرد و به امامت مسجدی در دنور کلرادو می رسد. بعدتر وقتی که یازدهم سپتامبر اتفاق می افتد دایره تحقیقات فدرال (FBI) او را به عنوان مظنون بازداشت می کند ، به دلیل اینکه با چندین و چند رابط القاعده تماس داشته است ولی عده ای از ماموران بازجویی به این نتیجه می رسند که این ارتباطات تصادفی بوده است. بعدتر که از امریکا می گریزد، بسیاری از مامورین اطلاعاتی ایالات متحده مصمم می شوند که او از پیش از ورود به ایالات متحده به عضویت القاعده در آمده بوده. بعد از مدت ها تبلیغ در انگلستان نهایتا به یمن می رود تا یک شبکه تلویزیونی تاسیس کند و تبلیغ جهاد کند. بر سر یک دعوای قبیله ای به زندان می افتد و به تحریک سازمان اطلاعات مرکزی امریکا (CIA) به مدت ۱۸ ماه در آنجا می ماند. او بعدا مدعی شد که تمام این مدت را در انفرادی بوده و با آرا و افکار سید قطب آشنایی بیشتری پیدا کرده. بعد از آزادی ابتدا به جنوب یمن رفت ولی وقتی حس کرد که ارتش ایالات متحده به دنبال ش است به کوه ها گریخت و از آنجا هر چند وقت یک بار ، نواری ضبط شده مشابه بن لادن بیرون می دهد با این تفاوت که بدون کمترین لهجه ای و با انگلیسی سلیس تبلیغ نابود کردن کفار را می کند.آقای الاولاکی که در ابتدا تبلیغ اسلام بدون خشونت را می کرد و مسلمانان ایالات متحده را پلی میان آمریکا و جهان اسلام می دانست ، آشکارا تبلیغ حملات انتحاری را می کند.

کاراکتر آقای الاولاکی آدم را به یاد امام تندروی داستان فیلم «مشرک» با بازی امید جلیلی می اندازد. آقای الاولاکی مرتب مومنین را به پرهیز از انواع حرام که در ایالات متحده دسترسی بهشان سهل تر هست دعوت می کرد ولی دو بار توسط پلیس کلرادو به خاطر رابطه با فاحشه ها دستگیر کرد! وقتی برای بار دوم به ایالات متحده امد برای شماره ملی که اقدام کرد محل تولد ش را به دروغ یمن اعلام کرد تا با زرنگی خاص خاورمیانه ای ها از بورسیه خارجی ها استفاده کند.در زمانی که مردم را توصیه به خودداری و قناعت می کرد تلاش فراوانی کرد که بیزینسی بر پایه واردات عسل یمنی راه بیاندازد و به خاطر نداشتن چنین استعدادی در مقطعی بیست هزار دلار امریکا به اقوام ش بدهکار شد. در نهایت اما موفق ترین کار زندگی ش باعث پول دار شدن و معروف شدن ش هم شد: خطابه خوانی.

جوانان زیادی که پای خطابه هایش نشسته اند از مغزشویی شدن توسط او می گویند. اینکه چطور پیوندی ناگسستنی میان جنگ های سی و هشت گانه محمد و جنگ افغانستان و عراق ایجاد می کند و زندگی غربی را ناسازگار با اسلام معرفی می کند.

عجیب نیست که با صرف میلیون ها دلار و تبلیغات فراوان ، هنوز صدای اصلی دنیای اسلام جهاد و آدم کشی ست ، اما عجیب است که این سخنان از دهان کسی بیرون می آید که به زحمت می شود در چیزی پیشرو خواندش.

در تقبیح طناب

یک دولت مدعی قانونی بودن ، پنهان کارانه و به دور از چشم مردم ۵ نفر زندانی سیاسی را در پستو اعدام می کند و به آن مفتخر است. نام این حکومت جمهوری اسلامی ست. مبارک باشد ، لطفا ایالات متحده را خبر نکنید که یک موقع «معامله» شان با این حکومت اسلامی به هم نخورد. گروه های حقوق بشری هم حواس شان به ساحت مقدس مرد در سایه نظام اسلامی باشد که زنان چیزی نگویند. اصلاح طلبان دایمی را هم بیدار نکنید دارند خواب مشارکت در انتخابات بعدی را می بینند.

لعنت بر طناب دار…

مدل چینی یا کره شمالی

یکی از نوشته های گوگل ریدر مبنی بر این بود که این نظام جمهوری اسلامی ، همیشه می خواهد بگوید همه جای دنیا اینطوری ست که مردم را سرکوب کنند و همه جا حق قانونی دولت است که زور بگوید و اینها.

مثلا تا صحبت از فیلترینگ می شه می گویند چین هم دسترسی به توییتر را محدود کرده.

یک موضوعی که اینها توجه نمی کنند این ست که چین این کار را کرده ولی تبدیل به بزرگترین اقتصاد دنیا هم بعد از ایالات متحده شده. اینها وقتی فقط توییتر را محدود می کنند بدون اینکه کمترین نشانه ای از موفقیت های اقتصادی چین را بروز بدهند (‌ایده ای که علی لاریجانی اول رییس مجلس شدن ش طرح کرد : توسعه سبک چینی به قول کیوسک ) بیشتر شبیه می شوند به زیمبابوه و کره شمالی.

apologist های مدافع حکومت های توتالیتری مثل حزب کمونیست چین ، این ور دنیا می گویند خوب اقلا چند صد میلیون نفری را سیر نگه داشته اند و از زیر خط فقر بالا کشیده اند ، جالب خواهد بود ببینیم مدافعین سیستم ایرانی چه دارند بگویند؟ تشکیل بلوک ضد استعماری؟