Archive for آوریل 2011

سه تقطیره

پنج شنبه هفته ای که گذشت، «کیوسک» میهمان غرب کانادا در شهر ونکوور بود.

برای اجرای آلبومی که نتیجه اجرا در «یوشیز» بوده ، توری ترتیب داده شده بود که به مانند گروه های خارجی، برایش نام هم انتخاب شده بود (کاری که فکر نمی کنم هیچ خواننده یا گروه ایرانی دیگر انجام بدهد) که همان نام آلبوم، «سه تقطیره» بود. ونکوور آخرین ایستگاه این تور بود که بعد از یک گردش طولانی در اروپا، به موطن کیوسک باز گشته بود. برای اجرا، نایت کلاب ونیو (Venue) مورد استفاده قرار گرفته بود که در قلب داون تاون است.

به دلیل گرفتاری های شخصی فراوان، اصلا فراموش ام شده بود که «کیوسک» برنامه دارد، و تصورام این بود که باز مثل سال قبل که در لندن از دست شان داده بودم، این بار هم در شهر نخواهم بود. ولی خوش شانسی آوردم که از طریق صفحه فیس بوک یادآوری شدم. خرید بلیط به صورت آنلاین بسته شده بود و یک ساعت قبل از بازشدن درها، حضوری بلیط تهیه کردم! اسباب خجالت است که هنوز «ایرونی» هستم از این نظر.

برخلاف انتظارم، کیوسک درست در زمان مقرر بروی صحنه آمد. البته مطابق اعلام رسمی، می بایست ۱۰:۳۰ شروع می کردند ولی از ابتدای شب همه می دانستند که شروع ۱۱ خواهد بود. آرش سبحانی بعد از یک اجرا سلام کرد و کمی هم با جمعیت شوخی کرد. آهنگ ها به ترتیب آلبوم اجرا شدند و البته شروع، با اعلام ارادت به سرزمین آبا و اجدادی من بود (آرش یک وقتی در پاسخ به پرسش اینکه چرا اسم آهنگ ملایری دارد گفته بود به ایشان ارادت خاص! دارد). میان آهنگ ها، آرش به تناوب به اعلام اعضای گروه و همین طور گریز زدن به مسایل دیگر می پرداخت. مثلا یک آهنگ را به فریدون فرخزاد تقدیم کرد، با ذکر این نکته که او جانش را بر سر هنرمندی اش گذاشت.

بعد از غوغایی که در وب درگرفته بود بابت اینکه یک عده ای بعد از یکی دو سال از عرضه آلبوم گذشته بود، از طریق یک کلیپ تهیه شده از تور اروپا متوجه شده بودند که در ترانه با عمه رییس جمهور احوال پرسی می شود، به آرش اعتراض کرده بودند که ترانه جنسیت گرا ست. آرش پیش از خواندن ش، توضیح داد که اولا امیدوار است حضار امشب جزو این گروه نباشند و دوما این شخص رییس جمهور بوده که باب شوخی با عمه را باز کرده. واکنش جمعیت هم قابل پیش بینی بود. در ادامه، وقتی نوبت به خواندن همین قطعات شد، آرش مکثی کرد و انگار که ترانه را فراموش کرده و به جایش تنها زمزمه کرد و و با اشاره به گروه خواست که همان قطعه را دوباره اجرا کنند تا با متن اصلی، با اشاره به عمه خانم و البته با لبخندی بروی لب بخواند.

میان آهنگ ها، آرش به طنز گفت که می بایست آهنگ بازرگانی پخش کند و گفت می توان آلبوم همین اجرا را و همین طور آلبوم گروه ایندو را از همین جا تهیه کنید. اردلان پایور، نوازنده کیوسک، عضو گروه ایندو است که انصافا هم با استعداد اند. متاسفانه من آلبوم سه تقطیره را قبلا خریداری کرده بودم ولی دوست داشتم سی دی(و نه فقط ام پی تری) ایندو را بخرم که آخر شب این قدر به سلام وعلیک! آن هم وقت خارج شدن از کلاب گذشت که کاملا فراموش کردم. احتمالا مجبورم به نسخه مجازی آلبوم در cdbaby اکتفا کنم.

در کل آرش همانطور که از مصاحبه هایش می شد حدس زد، بی تکلف و راحت است بروی سن. مرتب قدردانی می کرد که با وجود اینکه فردا (جمعه) صبح می بایست سرکار بروید، آمده اید و شب را با ما می گذرانید. برای آهنگ Green Grass از تام ویتز، از جمع خواست که همراهی کنند که ما هم اطاعت کردیم. مطابق رسم گذشته اش بعضی قسمت های ترانه های مشهورش را به فراخور موقعیت عوض می کرد مثلا در ترانه «روزمرگی» خواند: رفتن به کانادا با رشوه و پول! و یا جای بچه های خیابانی را با خواننده های زیرزمینی عوض کرده بود در ترانه «پراگماتیسم عشقی». در نهایت وقتی به اجرای «بی تربیت» رسید، با گفتن اینکه تورانتو و لندن، رکورددار بی تربیتی در تور بوده اند، جمع را ترغیب به گفتن چیزهایی کرد که به عمد خودش در ترانه نمی گوید. ما هم در ابراز ارادت به ابتذال صداوسیما، مانیفیست کیوسک را البته با الفاظ کاف دار همخوانی کردیم.

من درست نمی دانم که چه وقتی تارا کمانگر به گروه اضافه شده ولی بی اغراق با استعداد ترین نوازنده گروه است. تک نوازی ش فوق العاده است و همه جور صدای عجیب و غریبی با ویولن تولید می کند. به مانند دیگر اعضا گروه هم، بسیار محجوب است و «زبان» گروه، آرش است.

یک نکته ناراحت کننده، این بود که از میانه اجرا، صدای سازها بر صدای خواننده پیشی گرفت که درست نمی دانم دلیل ش چه بود ولی احتمالا مسئول صدا مقصر بود. خیلی غیرقابل تحمل نبود ولی در نیمه اول به مراتب راحت تر می شد صدای آرش را شنید. برخلاف بقیه ایرونی ها که کنسرت شرکت می کنند، من کمترین علاقه ای به آه و ناله کردن از اینکه جوانهای ایرانی درست جلوی سن مشغول عکس گرفتن از خودشون بودند! و یا اینکه یک آقای میان سال میان آهنگ بروی دوش من زده و در کمال تعجب من ، سئوال پیچم کرده که این گروه اسم اش چیست و نام خواننده اش چیست (مچ گیری؟ ضدحال؟). برنامه ایرانی ست، مخاطب اش هم ایرانی ست، خواننده اش هم ایرانی ست و محبوب من.

امیدوارم قسمت شما هم بشود که کیوسک را میزبانی کنید در شهرتان. به ما که خوش گذشت.

احمدی نژاد در یک نگاه

کتاب «احمدی نژاد: سرگذشت سری رهبر رادیکال ایران» نوشته کسری ناجی را هفته گذشته به پایان بردم. کتاب در مدتی که نویسنده با عدم صدور کارت خبرنگاری توسط دولت جمهوری اسلامی خانه نشین شده بوده نوشته شده و از این جهت، جمهوری اسلامی طنزگونه در ابتدا کتاب مورد تشکر قرار می گیرد. کتاب نتیجه مصاحبه ها و نظرخواهی ها از مقامات ارشد نظام تا همسایه های دوران نوزادی و نوجوانی احمدی نژاد که همگی افرادی کاملا معمولی اند است. نویسنده به سبک مدرن بیوگرافی نویسی وفادار بوده و مثلا برای فهم بهتر رابطه احمدی نژاد و چاه جمکران، شخصا به آنجا سفر کرده.

اما کتاب تنها سرگذشت احمدی نژاد نیست، بلکه وصف حالی است از جمهوری اسلامی از ابتدای ظهور تا به امروز. که با توجه به توافق بخش مهمی از صاحبنظران بر عصاره جمهوری اسلامی بودن احمدی نژاد، به نظر درست می رسد. کتاب در سال ۲۰۰۷ به پایان می رسد و از جهت، با توجه به اینکه انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران و غوغاهای اطراف ش را دربر نگرفته، بسیار ارزشمندتر است برای ارزیابی احمدی نژاد.

نویسنده در دقتی وسواس گونه تلاش کرده بسیاری از اتفاقات را به خصوص در جهش نجومی احمدی نژاد به قدرت ثبت کند. نکات ارزشمندی که در این زمینه مستند شده شایان توجه است: احمدی نژاد پیش از رسیدن به جایگاه شهرداری تهران، به دلیل ناشناخته بودن انتخابات شورای شهر تهران دور نخست را با نتایج افتضاحی واگذار کرده بود و در دور دوم هم به تیم اش به این نتیجه رسیده بود که او «چهره» بشو نیست! نکات دیگری که به راحتی غبار فراموشی بروی آن می نشیند و در برآوردهای سیاسی، به راحتی جای خود را به افسانه ها می دهند. این کتاب اما از اشارات تاریخی هم بی بهره نیست، مثلا این سند جالب که محمد بهشتی، رییس مقتول قوه قضاییه خمینی، تلاشی نه چندان پنهان را برای دست یابی به بمب اتمی شروع کرده بود. با خواندن سیر حوادث همین طور متوجه می شوید که صحنه سیاست در ایران، در طول کمتر از پنج سال چقدر تغییر کرده است. بخش عمده ای از بازیگران، امروز بازنشسته شده اند یا بر سر جایشان نشانده شده اند!

وجه غالب کتاب برای من اما تحلیل جامعی بود که تلاش شده بود از رفتار رییس جمهور به دست دهد. موضوع ارتباط با مهدی صاحب الزمان، موضوع هولوکاست، و دهها مورد مشابه، به ریشه یابی بی طرفانه پرداخته می شود و تصویری قابل فهم تر از احمدی نژاد ارایه می دهند. در این نگاه، احمدی نژاد از منتها علیه راست سیاسی می آید، طوری که حرف ها و کارهایش برای محافظه کاران هم رادیکال است. او برخلاف تصور عده ای، بسیاری از حرف ها را از هوشمندی به زبان نمی آورد. با این حال بسیار بی تکلف است و به این دلیل می تواند با لایه های بیشتری از اجتماع ارتباط برقرار کند. در عین حال، همانطور که پیشتر هم نوشته بودم، احمدی نژاد بخش عمده توان سیاسی اش را بعد از رییس جمهور شدن به دست آورده، اینکه چطور از رسانه ها استفاده کند و اینکه چطور سئوال را با سئوال پاسخ بدهد نماد های بارزاش است. به یاد بیاورید که در ابتدای ریاست جمهوری، در مصاحبه های ضبط شده هم حرف های نامربوطی مثل عهدنامه گلستان چای می زد.

تحلیل رفتار احمدی نژاد و کسانی که در به قدرت رسیدن اش نقش داشتند هم قابل توجه است. در این تحلیل، آنها مطمئن هستند که برگزیدگان امام غایب اند. کسی که به زودی ظهور می کند. معلوم نیست احمدی نژاد هنوز به این موضوع باور داشته باشد که می بایست حکومت اش را به امام غایب هبه کند و امام غایب کمتر از دو سال وقت دارد که حضور بهم رساند، ولی دست کم می شود فهمید چرا وقتی سفرهای خارجی احمدی نژاد، توسط اکثریت مطلق داخلی ها و خارجی ها شکست تلقی می شد، نماینده رهبری و رییس شورای نگهبان و سران سپاه، به مانند شوالیه ای که از جنگی نفس گیر فاتح برگشته از او در فرودگاه استقبال می کردند.

بخش اختصاص داده شده به انتخاباتی که احمدی نژاد را بروی صندلی ریاست جمهوری پرتاب کرد جالب است. به نظر نویسنده، دلیل اصلی اینکه نظر روحانیت (که باز به نظر نویسنده، معنایی جز خامنه ای ندارد)، نظرش را از قالیباف که در همه نظرسنجی ها از بقیه جلوتر بود، معطوف به احمدی نژاد کرد، جمله ای مخرب بود که قالیباف در یک مصاحبه گفت: او گفت که خودش را یک رضاخان حزب الهی می بیند. خاطره تلخ اصلاحات رضاخان، که به نظر آجودانی قهرمان واقعی مشروطه است (در تحقق آرمان های مشروطه چون عدالتخانه، آموزش و بهداشت و امنیت)، در اذهان روحانیت به عنوان کسی که تلاش می کرد ایرانی غیرمذهبی برپا کند برای روحانیت بیش از حد ترسناک بود ه به متمم حزب الهی ش توجهی کنند.

با این حال منطق توضیحات قتل های کرمان را کتاب متوجه نشدم. این قتل ها که بعدا انگیزه های آدم کشانه مصباح یزدی را آشکار کرد، به تفصیل در کتاب توضیح داده شده. یکی از جملات کتاب هم به نظرم جالب بود: «کنایه آمیز است که شخصی که خود را به عنوان استاد دانشگاهی که به هیچ حزب و گروهی وابسته نیست معرفی می کرد، صدها استاد همکار خودش را با به قدرت رسیدن اخراج و از کار بیکار کرد». یک ارجاع در کتاب به نظرم درست نیامد و آن اینکه خامنه ای توسط آیت اله خمینی به امامت جمعه تهران برگزیده شده بود ، البته ممکن است اشتباه کرده باشم.

در مجموع کتابی مفید و بسیار خواندنی است که فکر نمی کنم به فارسی برگردانده شده باشد. اگر غیر ایرانی می شناسید که علاقه مند به شناخت ساخت قدرت در ایران است، قویا این کتاب را توصیه می کنم.

مصاحبه رادیو فردا با کسری ناجی

مصاحبه فرنگیس محبی با کسری ناجی

NPR

معادله قدرت

احمدی نژاد بعد از اعلام رسمی خامنه ای در نصب دوباره وزیر اطلاعات،از دولت قهر کرده! خامنه ای  هم در پاسخ گفته که حق نداریم اخم کنیم وقتی چیزی مطابق میل مان نیست.

خامنه ای در نماز جمعه سیاه ش با اشتباه استراتژیک تاریخی در گفتن این نکته که نظرش به احمدی نژاد نزدیکتر است، هزینه حذف احمدی نژاد را حداکثر کرده، به همین دلیل به جای عتاب و خطاب، مثل پدر پیر نصیحت می کنه، آن هم در شرایطی که در هر کشوری دیگری، حاضر نشدن رییس جمهور بر سر پست ش چیزی معادل بحران عمیق سیاسی ست. اگر خامنه ای کمتر از دو سال از آن حرف ها، احمدی نژاد را کنار بگذارد بیش از هر چیز، قضاوت خودش در شناخت دوست و دشمن را مورد تردید قرار داده. با تمام اینها، به نظر نمی رسد که خامنه ای در حذف احمدی نژاد هیچ مشکلی داشته باشد. سپاه به تمامه در اختیار خامنه ای ست و همانطور که بسیاری از جمله مهدی خلجی و اکبر گنجی نوشته اند، شاه کلید قدرت در ایران، خامنه ای ست و نه هیچ کس دیگری (هوشمندی مردم خیابان را در هدف قرار دادن او در شعارهایشان با آماتوریسم تاریخی اصلاح طلبان سابق مقایسه کنید). اینکه احمدی نژاد به جای پاسخگویی،  قهر کرده خود موید این موضوع است که دست ش برای پاسخگویی بسته است. کسری ناجی در کتاب بیوگرافی احمدی نژاد می گوید که برخلاف نیروی سپاه ۱۲۰ هزار نفری، بسیج نزدیک به ۹۰۰ هزار عضو فعال دارد. او اعتقاد دارد که نیروی اصلی به قدرت رساندن احمدی نژاد بسیج است و نه سپاه. به این کتاب بعدا خواهم پرداخت، ولی ممکن است که احمدی نژاد هنوز همه کارت هایش را رو نکرده باشد.

از همه این حرف ها که بگذریم، پرسش سبز ها در اینکه در میانه این دعوا جانب چه کسی را بگیریم از همه بیهوده تر به نظر می آید. احمدی نژاد یا خامنه ای، تا آخرین لحظه حذف شان هم لحظه ای به اتحاد با سبزها فکر نخواهند کرد، از آنها این درس ساده سیاست را یاد بگیریم که «دشمن دشمن من، لزوما دوست من نیست».

شیطان پرستی

«با اطمینان می توان گفت همه ادیان اشتهایی برای چرندیات و تناقضات دارند…

از آنجا که درک غم افزای ایشان از «او»، آنها را وادار به نسبت دادن رفتاری به او می کند که در میان انسان ها رفتاری قبیح است، با این حال آنها همچنان می بایست در پرستش و ستایش آن رفتار استقامت نشان دهند. بنابراین به راحتی می توان گفت ادیان، در فهم معتقدین زاهدشان، نوعی شیطان پرستی اند.»

دیوید هیوم، تاریخ طبیعی ادیان

صداقت با نسل نو

سروش در مصاحبه اش با عنایت فانی مدعی است که همه ایران بابت باز شدن دانشگاه ها به او بدهکارند. او همین طور می گوید که اصل اسلام هنوز اجرا نشده (نقل به مضمون). جالب خواهد بود ببینیم وقتی همکاران دیگرش در شورای انقلاب فرهنگی، این وری بشوند، چه بهانه ای برای عذرنخواستن بابت اشتباهات گذشته شان خواهند آورد. تا اینجا که سروش تلویحا همه کاسه کوزه ها را سر جلال الدین فارسی شکست.

کریستوفر هیچنز می گوید که چرندگویی به جوانان به هیچ روی مجاز نیست (از لفظ bullshitting استفاده می کند)، از همین در می گوید که آرمان های دوران جوانی اش (چپ گرایی، سوسیالیست انترسوسیالیست) دیگر مبنایی ندارد. آقای سروش برعکس اصرار دارد که آرمان های دوران جوانی اش درست اجرا نشده. دست کم این پیام مستتر است که سروش قبول دارد که ناکام بوده.

مصاحبه را کامل ببینید.

سفری کارتونی به پیونگ یانگ

کره شمالی برای خارجی ها و حتی برای ساکنین اش یک سرزمین اسرار آمیز است. معدود خارجی هایی که به کره شمالی سفر کرده اند، تعریف می کنند که از لحظه ورود حس می کنید به سیاره ای دیگر قدم گذاشته اید. این تفاوت ها به قدر فراواقعی (سورئال) و بهت آورند که اکثر افرادی که به این کشور سفر کرده اند، تجربه نوشتاری دیگران را ناکافی می دانند.

کتاب پیونگ یانگ، سفری به درون کره شمالی، یک کمیک استریپ است که گرافیستی کانادایی در طول ماموریت دو ماهه اش در سال ۲۰۰۴ انتشار داده است. این کتاب نگاهی دارد به زندگی یک خارجی در کره شمالی،‌اگرچه تلاش آشکار طراح، فهم یک نظام ایدئولوژیک است. سراسر کتاب پر است از کنایه هایی به نظامی که با وجود مرگ بیش از دو میلیون نفر از قحطی، در دهه نود بزرگ ترین سفارش دهنده کنیاک هنسی در جهان بوده است. گرافیست نگاهی بدبینانه به سیاست دولت کره شمالی در «بازکردن در به اندازه یک شکاف» بروی دنیای خارج دارد و مرتب تلاش می کند به خود یادآوری کند یک قهرمان نیست که به سرزمین محرومین قدم گذشته است.

ذوق و قریحه نویسنده ستودنی است، کتاب دیالوگ هم کم شماری دارد و در عین حال نریتور هم جا به جا توضیحاتی ارایه می دهد. ولی تصاویر بار اصلی داستان را به دوش می کشند. مثل جایی که بزرگترین تفریح گرافیست، یعنی درست کردن موشک و پرتاب ش به بیرون از پنجره با استریپی نسبتا طولانی نمایش داده می شود تا یکنواختی را القا کند.

کارتونها به عمد سیاه و سفید کشیده شده اند و این نتیجه ای درخشان در انتقال حس و حال گرافیست داشته است. ظاهرا سبک کارتونیست کشیدن سیاه و سفید است (اینجا کارهایش را ببینید) اما در این مورد خاص بسیار کمک کرده است. او که زمانی طولانی را در کشورهای محروم و تحت حکومت های توتالیتر گذرانده است، تجربه ای خاص و از زاویه ای دید بکر ارایه می کند. همانطور که آمد، ظریف ترین احساسات توسط کارتون ها منتقل می شود و نه دیالوگ ها، مثل ارتباطی که کارتونیست با لاک پشت آکواریوم هتل پیدا می کند و حس همذات پنداری اش.

اهمیت این کتاب برای من، زمزمه هایی ست که این روزها شنیده می شود مبنی بر تلاش کودتاچیان در ایران برای سوق دادن کشور به سوی یک کره شمالی دیگر. یک موقعی قبل از انتخابات با شور و حرارت استدلال می کردم که با توجه به سیل بنیان کن نارضایتی ها، سپاه و خامنه ای هم رضایت خواهند داد که نوبت میانه رو ها باشد، چون در غیر اینصورت مملکت کره شمالی می شود. یک زندانی سابق سیاسی، با خونسردی پاسخ داد از کجا معلوم که آرمان و هدف ایشان کره شمالی نباشد؟ پاسخی استخوان یخ کن بود. مهم نیست که این پروژه چقدر در شرایط ملی و بین المللی ایران امکان عملی شدن دارد ، برای من مهم این بود که بخش مهمی از خصوصیاتی که نویسنده کتاب به کره شمالی و دنیای «اورولی» اش نسبت می دهد، هر کدام در مقطعی در دوره سی ساله جمهوری اسلامی عملی شده است. مثلا صحنه هایی که کودکان با «استعداد های درخشان» مجبورند روزانه ساعت ها تمرین بکنند تا «دشمنان قسم خورده ملت» ناکام بمانند. مثل صحنه هایی که گروهی را برای خبرچینی بر گروه دیگری گمارده اند. یا زمانی که کارتونیست کانادایی را به بازدید از موزه های رنگ و وارنگ خشونت های جنگ می بردند. یا سئوالی که گماشته (راهنما)ی کارتونیست بعد از دیدار از موزه جنایت های امپریالیسم آمریکا از وی می پرسد:«حالا در مورد آمریکا چه فکری می کنی؟». ترسناک است که مملکتی که وعده تبدیل اش به کره شمالی را می دهند، تا چه حد شبیه به آن بوده است تا به امروز.

زمانی کریستوفر هیچنز درباره سفراش به کره شمالی می گفت که کلیشه شما را در حکومت های توتالیتر رها نمی کند (نقل به مضمون)، آنها اهمیتی نمی دهند که چقدر شبیه به کلیشه های کتابی اند. به شوخی ادامه می داد وقتی در کشور کره شمالی بوده است نمی توانسته از این فکر بیرون بیاید که کره شمالی به شکل امروزی با کمک شوروی، در سال ۱۹۴۸ پایه گذاری شد ، همان سالی که «۱۹۸۴» اثر گرانسنگ جورج اورول منتشر شد، آیا امکان داشته کسی نسخه ای از کتاب را به کیم ایل سونگ رسانده باشد؟ او ایده اورول را دزدیده و عملی کرده؟ تاریک ترین کابوس های آزادیخواهان دنیا در پیونگ یانگ تعبیر می شود؟

کتاب به قیمت ده دلار از آمازون قابل خریدن است و آن را به همه توصیه می کنم ولی دوستان ایرانی که می دانم امکان به دست آوردن چنین کتابی را ندارند می توانند آن را از اینجا دانلود کنند.

به نفع اکبر

سوژه می آید و می رود و بیات می شود، اما تا فرصت از دست نرفته بنویسم که اکبر گنجی در متن اخیرش درباره مجاهدین بروی همان نکته ای دست گذاشت من که من قبل تر اینجا نوشتم. او هم می گوید که رفتار کدیور و صدری برای انتشار نامه ای علیه مجاهدین آن هم برای در انزوا قرار دادن شان ضدروشنفکرانه بوده است.

مقاله اخیر کدیور را که خواندم کمی امیدوار شده بودم که رفتاری سیاست مدارانه در پیش گرفته. ولی حیف. فکر می کنم هرچه پیش تر برویم و امثال صدری و کدیور بر این جور تنفر های قبلیه ای تاکید کنند، اوضاع را برای خودشان و خودمان بدتر می کنند.

باورنکردنی

فیلم «باورنکردنی» روایتی جدید است از خطر حمله ای تروریستی، این بار از سوی افرادی دیگر به جامعه غربی.

داستان درباره یک آمریکایی به اسلام گرویده است که تصمیم می گیرد برای تغییر مسیر ایالات متحده، دست به عملیاتی تروریستی بزند. برای این کار، او همه ابزار های لازم را در اختیار دارد چون قبلا خودش علیه تروریست ها می جنگیده. فیلم خط سیری ساده دارد ولی جزییات را توانسته به شکلی در لایه های فیلم مدفون کند که تا به انتها هیجان فیلم حفظ بشود و از این جهت شایسته ژانر «هیجانی-روانی» است.

مایکل شین که پیشتر در فیلم «فراست-نیکسون» بازی بی نظیری ارایه داده بود، حالا نوعی جدید از بازیگری را تجربه می کند او می بایست هم لهجه انگلیسی ش را پنهان کند و هم تبدیل به گرگ انسان بشود. اما تعجب آمیز خواهد بود اگر بگویم برجسته ترین بازی به نظر من در این فیلم از آن سموئل جکسون است. او که معمولا فیلم های هالیوودی را به نقش های ارزشمند ترجیح می دهد و اغلب گمان می رود از Pulp fiction چیز جدیدی در بازیگری عرضه نکرده، در این فیلم عالی ست. حضور خانم کری ان ماس هم بعد از مدت ها بروی پرده دلنشین بود، اگرچه شاید مقاومت کارگردان فیلم بوده که از زنان جوانتر هالیوود استفاده نکند و کلیشه شکنی کرده باشد.

 

فیلم در فیلم برداری خیلی استثنایی نیست، جلوه های ویژه البته که به یاری فیلم در باورپذیری ش آمده ولی آنچه شما را وادار به ناخن جویدن در طول فیلم خواهد کرد، بی شک سناریوی قوی و جزییات دیالوگ هایی ست که در تمام طول فیلم شگفت زده تان می کند. دو بازجو که ظاهرا اقدامات شان از نظر دولت ایالات متحده غیرقانونی ست ولی برای روز سختی همیشه به ایشان مراجعه می شود، در اولین باری که در جلوی دوربین همدیگر را می بینند، در حالی که با خونسردی در حال آماده کردن ابزار شکنجه هست برای چاق سلامتی یکی به دیگری می گوید : از افغانستان تا حالا ندیده ام ات.از این قبیل صحنه ها در فیلم بسیار است. بازجوی اف بی آی که همیشه بر طبق کتاب قانون عمل کرده، وقتی سبعیت شکنجه را می بیند به اچ (سموئل جکسون) می گوید که شکنجه جواب نمی دهد ، جواب اچ استخوان یخ کن است : پس از اول تاریخ تا امروز به خاطر لذت ش انجام ش می داده اند؟

بدون شک همه هیجان فیلم می ماند برای سکانس های پایانی. جایی که مرتب طرفداری تان را از یک فرد به فرد دیگر تغییر می دهید و حقیقت جایش را به واقعیت می دهد. آخرین صحنه هم، البته باعث خواهد شد که مجبور به فکر کردن بشوید که اگر به جای هرکدام از کاراکتر های اصلی یا فرعی داستان بودید چه می کردید. از یک جهت فیلم هوشمندانه است، از این جهت که بر خلاف تلاش های اولیه سینمای امریکا برای توضیح پدیده ترور اسلامی، خود اسلام را نشانه گرفته است و نه یک مسلمان را.

دیدن فیلم را توصیه می کنم.