یک سال بیشتر نیست که از ایران خارج شده ام ، گرچه نمی توانم پنهان کنم که از پیش از ورود به دانشگاه، هدف ام مهاجرت بوده است. دلایل ش بماند برای وقتی دیگر. ولی موضوعی که در این یک سال بسیار به چشم آمده، بی فایدگی دیاسپورای ایرانی ( ایرانیان خارج از ایران که علاقه ای به امور ایران نشان می دهند ) برای تحولات اجتماعی سیاسی ایران است. برای حرف ام دلیل فراوان دارم و شاید به صورت سلسله مطالبی نوشتم اش.
نقدا بگویم که ناله من از جنس «ایرونی فقط توی ایرون پیدا می شه» ، یا «ای کاش اوضاع درست بشه برگردیم همه مون ایرون» نیست. در ابتدا از علاقه ام به مهاجرت و زندگی در جایی دیگر نوشتم ، اما گفتم دوباره بنویسم شاید عده ای نخواسته باشند بشنوند.
هم چنین صحبت من ناشی از تماس طیف وسیعی از مهاجرین ایرانی ست، از تحصیل کرده و شاغلین موفق، تا مهاجرین دروغین پناهندگی سیاسی. بخشی از مشاهدات ام هم ، بر مبنای اپوزیسیون حرفه ای خارج از کشور است. کشور ها متنوع اند ولی لااقل با ساکنین بریتانیا ، آلمان ، کانادا و ایالات متحده تماس نزدیک داشته ام و مشاهدات ام بیشتر به آنها تکیه می کند.
ضمنا می بایست بخشی از گناه تکیه کردن ایرانیان داخل به این خارج نشینان را ، بر عهده دولتی سرکوب گر گذاشت که راه های معمول کسب اطلاعات را بسته است و سی سالی ست که ایران را از دنیای خارج ایزوله کرده است ( یک آمار منتشره توسط دولت ایالات متحده نشان می داد که در حال حاضر هرساله تنها پنج هزار ایرانی موفق به تحصیل عالیه در ایالات متحده می شوند، این رقم در پایان دوره پهلوی ها،با جمعیت سی میلیون نفری، پنجاه هزار نفر بود. این وضعیت کمابیش با همه دیگر کشورها هست و خود عمق ایزولاسیون ایران از جهان خارج را نشان می دهد که شاید وقتی دیگر بدان باید پرداخت ). بخشی از تقصیر بر عهده فرهنگ عقب گرا و اوتوریته خواه است که حتی در دانشگاه های ما هم جاری و ساری ست: به جای خواندن کتب مرجع، حرف استاد حجت است. فرهنگ شفاهی برتری واضحی به فرهنگ کتبی دارد(ارجاع تان می دهم به مقالات جناب قائد در این زمینه). بخشی از تقصیر هم البته بر عهده دیاسپورایی ست که به محض خروج از کشور، با فرهنگ ضدخرد اندیشی ش، خود را بی نیاز از در جریان قرار گرفتن می داند و یک قضاوت برای همه عمر را کافی می داند. با این توضیحات روشن خواهد بود که این نوشته ( یا نوشته های احتمالی بعدی )هدف شان شیطان سازی از خارج نشینان نیست ، تنها هشداری ست جدی به ایرانیان داخل، که تحسین من را برای انتخاب متمدنانه شان در سال گذشته برانگیخته اند، مبنی بر اینکه به تمامی ادعاهای خارج نشینان، مثل مدعای هر کس دیگری، می بایست با شک و در جستجوی متکای علمی نگریست.
خوب مقدمه از اصل طولانی ترشد، برای این نوشته تنها یک نکته را می نویسم و مابقی را موکول به پست های دیگر می کنم:
ای میلی دست به دست می شود از جنس همین بالک و اسپم میل های ایرانی که با فونت درشت و بی سلیقه و بد رنگ، می خواهد خوابی هزارساله را با یک فریاد بیدار کند. موضوع از این قرار است که در بخش اول داستانی نقل می شود که طراح لباس مد، تامی هیلفیگر، در برنامه پربیننده اپرا وینفری، گفته است که دوست ندارد که لباس هایش را سیاه پوستان بپوشند و اگر می دانسته ، چنین لباس های زیبایی تولید نمی کرده که آنها بپوشند. افرا هم او را از صحنه اخراج کرده است.
بخش دوم داستان هم در یک هواپیما می گذرد که یک آقای مسن سفید پوست اعتراض می کند که چرا تنها صندلی بخش اکونومی که نصیب او شده ، کنار یک مرد سیاه پوست است. در اثر اصرار، میهماندار می گوید که یک صندلی خالی در فرست کلس هست ولی بلافاصله میهمان سیاه پوست را منتقل می کند به آن.
در این که این حرف ها مزخرف است و چرندیاتی ست که ارزش خواندن هم ندارد کمتر عقل سلیمی شک می کند. این موضوع بحث نیست. ولی فرستنده این ای میل که در انتها از ما می خواست علیه «نژاد پرستی» متحد شویم و لباس های تامی را نخریم! بیش از سه دهه در بریتانیا زندگی کرده است. سه دهه تمام به جان عزیزتان. و در تمام این مدت یاد نگرفته که به محض دیدن این ای میل، یک تب یا پنجره مرورگر جدید باز کند و با جستجوی tommy hilfiger racist comment on oprah به این ویدیو برسد. همین جناب صد البته انگلیسی ها را بی شعور و خسیس می داند و یهودی ها را عامل بدبختی همه دنیا حتی افریقا. می بینید که معدل شعور ایرانیان داخل به مراتب از کسی که خارج از ایران زندگی کرده است و بدون محدودیت به اطلاعات آزاد دسترسی داشته ، بیشتر است.
امیدوارم در بخش های آینده به ابعاد اقتصادی بی فایدگی دیاسپورای ایران بپردازم
دوست داشتن در حال بارگذاری...