Archive for نوامبر 2010

نقطه قوت غرب

دو استاد دانشگاه که ظاهرا در فعالیت های هسته ای دستی داشته اند و لااقل نام یکی شان به دلیل عضویت در سپاه و فعالیت های حول پروژه اتمی ایران، در تحریم های سازمان ملل آمده است ، روز گذشته در ایران ترور شده اند. این اتفاق تنها یک روز پیش از نشت اطلاعات از مخابره های ادارات جاسوسی ایالات متحده و متحدان اش از سراسر جهان رخ می دهد. اسنادی که پر است از اسم ایران و اسنادی همچون تصمیم هاشمی به انتظار برای مرگ خامنه ای بعد از انتخابات۸۸ داخل شان است. به دلیل کامل بودن نسبی اسناد و سانسور حداقلی، احتمالا سخت نیست برای سپاه و دستگاه امنیت، که جاسوسان را یا مظنونین را از میان فعالین پروژه اتمی جدا کند و حالا که استاکس نت مانع فعالیت چندین ماه پروژه اتمی شده و حالا که از حرف های تند احمدی نژاد بر می آید که مذکرات ماه نوامبر هم به جایی نرسیده، لااقل دست به تصفیه تیم اتمی بزنند بلکه کار سریعتر پیش برود.

اگر همه گزاره های بالا حدس هایی درست باشند، من فکر می کنم نتیجه معکوس خواهد بود: جو وحشت و حکومت رعبی که در پی این ترور ها میان فعالین اتمی ایران رخ می دهد، به جای فعال کردن این دانشمندان یا منع ایشان از تماس گرفتن با سازمان های جاسوسی خارجی، تنها باعث خواهد شد که همگی در این اوضاع به شدت متزلزل اجتماعی پس از انتخابات، فارغ از اینکه انگیزه شان ایدئولوژیک باشد یا تنها به دلیل مسایل مادی، تلاش کنند تا به دولت های مخالف بپیوندند. من فکر می کنم در اینصورت، ایالات متحده از دستان جمهوری اسلامی به قدری دانشمند فراری بیرون خواهد کشید و آنها اسنادی رو خواهند کرد (بی معنی ست دانشمندی که هیچ چیز مفیدی برای دولت خارجی ندارد را پناه بدهند) که موافقتی جهانی برای برخورد با ایران فراهم شود. گاهی حماقت رقیب می تواند بزرگترین نقطه قوت شما باشد.

مشت و مال فلسفی

بعد از جنگ همه با همه که در پی نامه سرگشاده آرامش دوستدار با هابرماس درگرفت،‌حالا در وب سایت دوستدار پاسخی از هابرماس منتشر شده است. اگر هابرماس جواب نامه آن سه نفری که خودشان را وضو نگرفته انداختند وسط بحث، ندهد که خیلی دلخوری پیش می آید. جالب ترین بخش هم این ست که خود دوستدار دوباره پاسخ نوشته و حسابی به هابرماس تاخته.

این دو نفر حسابی همدیگر را مشت و مال فلسفی دادند، اما به مانند آن سه نفر، دست به هجو و توهین نبردند. همانطور که پیشتر هم نوشتم ، کار زیاد داریم….

پرکردن دره با کوزه شن

ویدیویی در صفحات فیس بوک در حال همه گیر(Viral) شدن است. ظاهرا اصل ویدیو مربوط به برنامه ای ست از تلویزیون بی بی سی فارسی با نام تماشا که محتوای هنری دارد. تا همین جا هم تحسین و تشویق فراوان دریافت کرده و کاربران مرتب به یکدیگر توصیه اش می کنند، لابد برای «فهم» بهتر دلایل اعمال خشونت.شک نیست که دلیل همه گیری موضوع، بعد هنری ش نیست که شاید اگر بی بی سی فارسی بدان نپرداخته بود، هرگز کسی از آن با خبر نمی شد. بررسی هنری این پرفورمانس هم موضوع این نوشتار نیست.

در فیس بوک می نویسند و به شکلی در فیلم مطرح می شود که این پرفورمانس، در تلاش است که علل خشونت، یعنی به شکل مشخص، دلیل شلیک کردن انسانی به انسان دیگر را پیدا کند. نگارنده بر این باور است که این مدعا از اساس اشتباه است و پیش از اینکه به مانند تبلیغات نوشدارویی برای کنفرانس های «تشویقی-خودکمکی» (Motivational-self help) بدون تفکر به دهها نفر دیگر در لیست دوستان تعارف شود، می بایست کمی مورد دقت قرار بگیرد. ظاهرا نظردهندگان بر این نظر اند که این فیلم ایشان را به فهم بهتر از علل خشونت بروز یافته در روزهای پس از کودتای ۸۸ بر علیه مردم غیرمسلح، نزدیک تر کرده است. از دید نگارنده، این کار به نوعی فلسفه بافی ست برای موضوعی که به راستی ساده است. واکنش مردمان عادی، وقتی در «محیط کنترل شده» (بازسازی شرایط آزمون میلگرام) به اعمال خشونت علیه انسانی تهی شده از وجه انسانی ش که تجلی اصلی اش، «چهره»ش باشد، مبادرت می ورزند، نمی تواند توضیح دقیق از «وضعیت روانی» خشونت گران صحنه های درگیری پسا کودتایی باشد، به این دلیل ساده که شرایط ، یکسان نیستند. ندا آقا سلطان صورت اش پوشیده نبود و دلیل اینکه هنوز نام اش خواب از عده ای می رباید، موضع سیاسی اش در مقابل انتخاباتی که حاضر به شرکت در آن نشده بود نیست. سهراب هم بی شک در لحظه جان دادن همانقدر رعنا و باوقار به نظر می رسیده که در عکس حالا مشهورش در کنار مادر با پوستر های تبلیغاتی ، نشسته بر پله های یک معبر. همین وضعیت برای محسن روح الامینی، محمد کامرانی فر و… هم قابل تصور است. می توان تصور کرد که قاتلین، برای انتخاب طعمه هایشان تبعیض قایل نمی شدند، هرکس در تیررس تر، شایسته تر. ولی از این موضوع نمی شود نتیجه گیری کرد که ایشان ، قربانیان شان را «انسان زدایی» شده می دیدند. به نظر می رسد قاتلین با توحشی باورنکردنی، حیات را شانس قربانیان و نه حق شان می دانند که این چنین بی پروا برویشان شلیک می کرده اند: قومی مسلط، بر مردمانی تسخیر شده، که هر آنچه بر ایشان رود رواست. سخنان مراد شان هم در نماز جمعه سیاه دلالت بر همین دیدگاه دارد، اعتراض به حاکمانی چیرگی یافته، شورش است و شورش مستوجب مکافاتی سخت و خشونتی کور است. حکومت وحشتی که در پی اش آمد، تنها بازتاب سخنانی بود که در دانشگاه تهران ایراد شد. ممکن است عده ای را خوش نیاید ولی جدال میان ایران و مردمان اش، با اسلام و مردمان اش به نقطه ای بحرانی رسیده است، و الا مطابق قوانین اسلامی حکم «محاربه» به خوبی در قوانین رسمی مملکت روشن شده است. دوربین های موبایل های همراه معترضین، این فرصت استثنایی را به میلیون ها ایرانی داد تا در شرایطی کنترل شده، نتایج هولناک اجرای قوانین اسلامی در جامعه را شاهد باشند. شنیدن کی بود مانند دیدن.

با این حال به نظر می رسد که بی طرفی نگارنده مورد پرسش خواهد بود اگر به این موضوع آشکار هم اشاره نشود که این جدال فرسایشی میان ایران و اسلام، به هیچ وجه مختص امروز و دیروز نیست، حتی پیش از انقلاب بهمن هم در جریان بوده است. شاید نقطه شروع در تاریخ مدرن ایران را بشود انقلاب پرشور مشروطه دانست ، پایان بازی اما همچنان نوشته نشده است. در این مسیر پرپیچ و خم، هربار نوشدارویی پیشنهاد شده تا دره های وسیع میان بخشی از مردم با بخشی دیگر را پوشش داده و ترمیم کند. این بار، ظاهرا بار را بر گرده نحیف هنر نهاده اند تا موضوعی خطیر را سریعتر و پیش از وقوع آنچه نباید رخ دهد، رفع و رجوع کند. ذهی خیال باطل!

فیلم توسط گروهی از هواداران جنبش سبز بروی فیس بوک منتشر شده است که عنوان شان «سبزها از هیچ کس متنفر نیستند» است. ظاهرا ستایشگران فیلم بر این باورند که هواداران تغییر و مخالفین، نیازمند یادآوری پرهیز از خشونت اند. به دو دلیل این تلاشی بی فرجام است: اول اینکه تظاهرات میلیونی آرام و هماهنگ نشان می دهد که مدعیان «آموزش دادن به سبزها» خود می بایست زمانی را فروتنانه صرف شناخت وجوه خشونت گریز این خشونت کنند. دوم اینکه پرهیز از خشونت دستوری برای همه زمان ها و همه مکان ها نیست. خشونت مقدس نیست ولی زندگی مدرن انسان بدون اعمال قهر قابل تصور نیست. توضیح اینکه چرا از دید نگارنده ، پاسیفیسم به عنوان یک استراتژی و ایديولوژی دچار نزدیک بینی شدید و تهدید کننده حیات بشر متمدن است مجالی دیگر می طلبد اما نقدا خوانندگان را ارجاع می دهم به گفتگوی برنامه پرگار درباره خشونت گرایی(لینک این برنامه را متاسفانه نتوانستم بیابم فکر می کنم میهمانان برنامه رامین جهانبگلو و مهرداد درویش پور بودند). پرفورمانس اجرا شده توسط آقای معبد، توان توصیف علل اعمال خشونت توسط عمله استبداد را ندارد، چرا که آدرس غلط می دهد. در عین حال، به نظر نگارنده نمی رسد که هواداران پرشمار تغییر در ایران، نیازمند برداشتی فلسفی از علل خشونت عریان حکام مسلط باشند. آخرین احتمال هم، مبنی بر اینکه خشونت گران فرصت داشته باشند تا بعد از «انجام وظایف روزانه» پای بی بی سی فارسی بنشینند تا روانکاوی شوند هم اندکی مضحک به نظر می رسد.

برای بحران هر روز گسترش یابنده تر میان ایران و اسلام می بایست فکری دیگر کرد.

این مطلب پیشتر در خودنویس منتشر شده است.

تاریخ زایمان

دومین فیلم ام را در کانادا دیدم. قبل از نوشتن درباره فیلم توضیح بدهم که فرهنگ سینما رفتن در امریکای شمالی یک مقداری عجیب هست. مثلا در انگلستان تشابهات بیشتری با ایران یافتم. در انگلستان معمولا ده پانزده دقیقه اول فیلم تبلیغات است و اغلب تلاش می کنند که یک طوری از زیرش در بروند. دراینجا برعکس است، از چهل و پنج دقیقه قبل، می روند داخل سینما می نشینند و چس کورن شان را میل می کنند. با اشتیاق برنامه های متنوعی که حدود هفتاد درصد اش تبلیغات مستقیم هست و مابقی هم تبلیغات غیر مستقیم را نگاه می کنند. در هیچ سینمایی صندلی ها شماره ندارد که شاید به دلیل این باشد که مجبور بشوید بروید از همان چهل و پنج دقیقه جلوتر داخل سینما بنشینید. در انگلستان هم کسانی که در حین فیلم حرف بزنند هست و در کانادا هم هست ، اینجا مساوی . کانادا برای فیلم های تازه اکران شده کمتر سرودست می شکنند البته می بایست یک مقداری بیشتر زمان بدهم تا نتایج دقیق تر بشود.

 

فیلمی که به تماشایش رفتیم، «تاریخ زایمان» بود. کمدی امروزی با محوریت ستاره تازه کشف شده فیلم Hangover ، زک گلیفیاناکیس و با هنرمندی رابرت داونی جونیور. پیشتر تیزر ش را دیدم و مطابق قاعده «فیلمی که بشود همه داستان را از تیزر ش حدس زد به دیدن ش نمی ارزد» با خود شرط کرده بودم که هیچ سورپرایزی در کار نیست، می رویم یک دو ساعتی بخندیم. ولی غیرمنتظره بود وقتی دیدم که این استند آپ کمدین که حالا بازیگر شده، چیزی بیش از مجموعه تکیه کلام ها و جملات قصاری که همگی در تیزر برجسته شده بود ارایه کرد. این اتفاق به ندرت در کمدی های هالیوودی می افتد و شاید مثال نزدیک ش همان Hangover باشد.

به لطف سیاست های سانسور در ایالات متحده، یکی دو صحنه ناب در تیزر گنجانده نشده بود و حتی اشاراتی هم به آن نمی شد و حسابی غافلگیرتان خواهد کرد ( اسپویلر، شیوه به خواب رفتن کاراکتر زک و همین طور سگ اش ).

به علاوه مرتب فکر می کنید که یک فیلم دو ساعته را نمی توان تنها با دو نفر به پیش برد ولی اولا چندین بازیگر از جمله  جولیت لوییس و جیمی فاکس با اجراهای عالی شان دقایقی یگانه در فیلم خلق کرده اند و دوما رابرت داونی جونیور به مراتب بهتر از مرد آهنین ظاهر می شود. به واقع شاید خیلی بهتر از شرلوک هولمز.

 

 

یک صحنه دیگر هم انتظار شما را می کشد، سوای از شوخی های کلیشه ای که بعدتر با اصالت ش می شود : بازخوانی دیالوگ مارلون براندو در پدرخوانده توسط زک که می خواهد بازیگر هالیوود شود که به نظرم جالب آمد.

 

کمدی توصیه شده و غیرخانوادگی، دنیایی که ظاهرا بعد از Pineapple express بیشتر در صحنه فیلم های هالیوودی حضور خواهد داشت ، دنیای «چت بازی» ناشی از مصرف مزمن بنگ.

 

برای نیک آهنگ

وبلاگ را که خواستم بروز کنم دیدم با مزه ترین خبر، لگد زدن به اسب مرده «اصولگرایی» ست که زحمت کشیده و احمدی نژاد را از ریاست بر بانک مرکزی، جایی که قانونا در اختیار ریاست جمهوری ست برکنار کرده. باشد تا چند روز دیگر، بی محلی احمدی نژاد را نسبت به مجلسی ها شاهد باشیم و توبیخ شان از سوی خامنه ای. به نظرم رسید می بایست درباره چیز مهم تری نوشت. خودنویس امروز تبدیل به رسانه ای شده است که هرکسی، بی اغراق هر کسی، در آن فرصت یافتن مخاطب و شنیده شدن می یابد. لااقل من تا به امروز مشابه اش را در وب فارسی و همینطور فرهنگ ایرانی ندیده ام. این یک فرصت طلایی ست برای اینکه از دایره باطل و معیوب خبرگزاری های حزبی، مطبوعه جناحی، خبرنگار مزدبگیر خارج شویم. کاری که نیک آهنگ کوثر در حال انجام ش است. می دانم که شخصیت نیک آهنگ مطلوب خیلی ها نیست. با او مشکلات فراوان دارند و شخصا بعضی کارهایش را به هیچ وجه نخواهم فهمید. اما این یک کار را جدی بگیرید، منظورم پیگیری اخباری ست که به وضوح جهت گیری سیاسی ندارند. اجازه بدهید خبرنگاری آزاد و تحقیق گر، برای اول بار در ایران پا بگیرد. نیک آهنگ و خودنویس حزب نزده اند و روزی که بخواهند وارد فعالیت سیاسی بشوند اولین نفر خواهم بود که راهم را از ایشان جدا می کنم. دلیلی هم ندارم که خودنویس را دارای قصد و غرض سیاسی بدانم. شک نیست که آنچه آنها می کنند، تسویه حساب است. ولی مگر کوچک و بزرگ این نظام جهل و جور بدهکار یک ملت نیستند؟ وقتی نیک آهنگ از دهان شریک مهدی هاشمی می کشد که او در بیست و سه سالگی، رییس بزرگترین ترین پروژه نفتی ایران شده است، شخصا تعجب نمی کنم، موارد متعدد دیده و شنیده بودم که پروژه های موفق تجاری را با کمک اطلاعات و سپاه از دست صاحبان شان در آورده اند. یک افسر ارشد اطلاعات به آشنایی از ما پیشنهاد می کرد که رقبایش را با گذاشتن چند کیلو گرم هرویین در ماشین اش و گرفتن حکم اعدام اش از سر راه برداریم! ولی عموم مردم نمی دانند. برای کسانی که آینده ای برای این سیستم سراسر تبعیض متصوراند، نشر این اخبار هزینه دارد (ولی فقیه ویرجینیا، مشخصا از حفظ جمهوری اسلامی حرف می زند). برای افرادی که خود از دور یا نزدیک دستی بر آتش ظلم و فساد اقتصادی داشته اند، افشا شدن این موضوعات به صرفه نیست. طبیعی ست که مخالفین این نظام هم، راضی به انتشار «مخالف خوان»ی همچون نیک آهنگ نباشند. ولی کیست که نداند دموکراسی بقایش وابسته به خبرنگار افشاگر است. فکر می کنید اگر نیکسون توسط دو خبرنگار معمولی از کاخ سفید به زیر کشیده نمی شد، امروز ایالات متحده همین می بود؟ وقتی آن دو تا به انتهای راه ایستادند، کسی گفت که به شوروی وابسته اند و تضعیف روحیه مردم می کنند؟ تنها عنصر تعطیل نابردار در دموکراسی، مطبوعه آزاد است. بار قبلی که به بهانه «کنترل» اوضاع مطبوعات را بستند، پشت سرش موج اعدام آمد، امروز که اخبار به وضوح جهت دار و نثر مبتذل «جرس» و «رسا» تنها مدیای مخالف است ، بزرگترین خدمت به دشمن، ساکت کردن صدای امثال خودنویس و مدیرش نیک آهنگ کوثر است.

 

دوست دارید در ذهن تان او را مذهبی بدانید ، یا عاشق میکروفون، یا هرچیز دیگری. ولی هیچ یک از این ها نمی بایست مانع پیگیری اخباری از این دست بشود.

در همین رابطه : سفیر پناهنده شده جمهوری اسلامی را رفتنی می داند.

بخش سوم مصاحبه با شاکی مهدی هاشمی

رابطه دانشگاه علوم پزشکی و روز جهانی فلسفه

وقتی خانم وزیر را عصر جمعه ای در جریان انحلال دانشگاه علوم پزشکی ایران قرار می دادند، لابد حسابی در دلشان بر نبوغ بی سابقه شان درود فرستاده اند که با یک ضربت، همه را «مات» کرده اند. احتمالا جایی دیگر در شهر بی بخارترین رییس مجلس پس از انقلاب بهمن، در حال مرور سخنرانی افتتاحیه اش برای روز جهانی فلسفه بود که از سال ۲۰۰۶ برای تهران شیرینی اش را خورده بودند. جناب «دکتر» می بایست کمی تحمل بفرمایند بلکه دست گل جدید را درز بگیرند: بنیاد فرهنگی علمی و آموزشی سازمان ملل، یونسکو، برنامه روز جهانی فلسفه را در تهران لغو کرده، آن هم کمتر از دو هفته مانده به برگزاری. دلمان برای «دکتر» که زمزمه می شود این روزها با اتوبوس خاندان منزل شان را برده اند صداوسیما بسوزد؟

از قدیم گفته اند چیزی که عوض دارد گله ندارد. یونسکو ظاهرا از کسانی گرا گرفته که این جماعت رندان، بی خبر به جای شما برنامه اجرا می کنند و جایتان را هم با «شخصیت های خارجی» کرایه ای پر می کنند بی آنکه در دل کسی آب تکان بخورد، برای همین بنا به گزارش نیویورک تایمز ، پیش دستی کرده اند و از هرگونه سیرکی که به نام یونسکو و فلسفه و کلا موضوعات تروتمیز و اتوخورده، در تهران برگزار بشود پیشاپیش اعلام برائت کرده اند.

مضحکه تلخی است که سابقه «رندان حق پرست»* ذکر خیرشان به گوش آدم های نسبتا غیر سیاسی یونسکو هم رسیده است.

* تعبیر زیبا از محمد قائد است.

مرتبط : زالزالک چینی در روز فلسفه

 

این مطلب پیشتر در خودنویس منتشر شده است.

فرزند خلف روح اله

سد حسن، فرزند خلف روح اله بی شیله پیله حرفی را می زند که دایی جان ناپلئون های ایرانی سه دهه است تلاش می کنند اثبات کنند :‌اینکه کسانی را از اعراب اجیر کرده اند و آورده اند به تخت امارت بر ایران نشانده اند.

از همین جا دعوت می شود از ولی فقیه ویرجینیا و وزرای سابق جمهوری اسلامی و جمیع وبلاگ نویسان دون کیشوت منش که تلاش قبلی شان برای «مسئله کردن» فلسطین و غزه و لبنان (و نه چچن و سودان و اوغور های چینی) به تیر غیب گرفتار آمده بود دوباره سوپرمن وار شیرجه بزنند. بفرمایید حضرات تحویل بگیرید، از همین حالا با تیترهای احتمالی تان در ذهن مان مضمون کوک کرده ایم ( چرا ایران و نبودن اش «مسئله» ما نیست – هم غزه هم لبنان، حالا ایران هم نشد نشد …).

از میان مه و غبار، مهاجمی می آید

دل پیرو با رکورد بونی پرتی مساوی بود، بازی میلان و یوونتوس بود، ورزشگاهی که بعضی ها سن سیرو می نامند بود، بی عرضگی یک بازیکن متوسط بود که تک به تک را گل کردن بلد نبود ، اما مهاجم کهنه و محبوب قلب ما هم بود. الکس با این گل رکورد بونی پرتی را در گل های جام قهرمانی ایتالیا (سری آ) پشت سر گذاشت. یوونتوس هم ظاهرا به روزهای بهتری می اندیشد

 

شیخ را یاری کنیم

نشریه نیو هیومنیست که صدای بی خدایان و اگنوستیک های ساکن بریتانیا و گاها بقیه دنیاست ، به جهت مزاح نظرسنجی به راه انداخته تا بفهمد چه کسی اصلی ترین دشمن عقلانیت است! و در این لیست هشت نفره ، حجت الاسلام کاظم خان صادقی هم حضوری پرغرور دارد. سوای از عرق ملی و از این حرف ها، یک لطفی بکنید به ایشان رای بدهید تا جلوی در و هم سایه آبرو داری کنیم : شیخ مولانا ابو سعید که اعتقاد دارد تجاوز در ازدواج معنا ندارد و خشونت خانگی، امری قابل پذیرش است ، شانه به شانه حجت الاسلام ما دارد می رود و همین حالاست که شیعه بی عفت شود!

دوستان گودری به خصوص در نشر و بازنشر این نوشته بکوشند بلکه در یک چیزی نماینده داشته باشیم و اول شویم. مردیم از بس غصه خوردیم.

لینک نظر سنجی . راستی رقبا هم برای خودشان کسی هستند ها : خواهر زن تونی بلر که کارمند پرس تی وی هست ، پرنس چارلز که خود را مسلمان و مسیحی هم زمان می داند ، کشیش تری جونز که می خواست قرآن را به مقصد نهایی ش ، آتش بسپارد ، و ان ویدکوم وکیل سابق پارلمان انگلستان که ادعا می کند سکولاریست ها دوست ندارند بچه ها «مدارک» مربوط به خلقت گرایی را ببینند.

از دست این دیاسپورا

یک سال بیشتر نیست که از ایران خارج شده ام ، گرچه نمی توانم پنهان کنم که از پیش از ورود به دانشگاه، هدف ام مهاجرت بوده است. دلایل ش بماند برای وقتی دیگر. ولی موضوعی که در این یک سال بسیار به چشم آمده، بی فایدگی دیاسپورای ایرانی ( ایرانیان خارج از ایران که علاقه ای به امور ایران نشان می دهند ) برای تحولات اجتماعی سیاسی ایران است. برای حرف ام دلیل فراوان دارم و شاید به صورت سلسله مطالبی نوشتم اش.

نقدا بگویم که ناله من از جنس «ایرونی فقط توی ایرون پیدا می شه» ، یا «ای کاش اوضاع درست بشه برگردیم همه مون ایرون» نیست. در ابتدا از علاقه ام به مهاجرت و زندگی در جایی دیگر نوشتم ، اما گفتم دوباره بنویسم شاید عده ای نخواسته باشند بشنوند.

هم چنین صحبت من ناشی از تماس طیف وسیعی از مهاجرین ایرانی ست، از تحصیل کرده و شاغلین موفق، تا مهاجرین دروغین پناهندگی سیاسی. بخشی از مشاهدات ام هم ، بر مبنای اپوزیسیون حرفه ای خارج از کشور است. کشور ها متنوع اند ولی لااقل با ساکنین بریتانیا ، آلمان ، کانادا و ایالات متحده تماس نزدیک داشته ام و مشاهدات ام بیشتر به آنها تکیه می کند.

ضمنا می بایست بخشی از گناه تکیه کردن ایرانیان داخل به این خارج نشینان را ، بر عهده دولتی سرکوب گر گذاشت که راه های معمول کسب اطلاعات را بسته است و سی سالی ست که ایران را از دنیای خارج ایزوله کرده است ( یک آمار منتشره توسط دولت ایالات متحده نشان می داد که در حال حاضر هرساله تنها پنج هزار ایرانی موفق به تحصیل عالیه در ایالات متحده می شوند، این رقم در پایان دوره پهلوی ها،با جمعیت سی میلیون نفری، پنجاه هزار نفر بود. این وضعیت کمابیش با همه دیگر کشورها هست و خود عمق ایزولاسیون ایران از جهان خارج را نشان می دهد که شاید وقتی دیگر بدان باید پرداخت ). بخشی از تقصیر بر عهده فرهنگ عقب گرا و اوتوریته خواه است که حتی در دانشگاه های ما هم جاری و ساری ست: به جای خواندن کتب مرجع، حرف استاد حجت است. فرهنگ شفاهی برتری واضحی به فرهنگ کتبی دارد(ارجاع تان می دهم به مقالات جناب قائد در این زمینه). بخشی از تقصیر هم البته بر عهده دیاسپورایی ست که به محض خروج از کشور، با فرهنگ ضدخرد اندیشی ش، خود را بی نیاز از در جریان قرار گرفتن می داند و یک قضاوت برای همه عمر را کافی می داند. با این توضیحات روشن خواهد بود که این نوشته ( یا نوشته های احتمالی بعدی )‌هدف شان شیطان سازی از خارج نشینان نیست ، تنها هشداری ست جدی به ایرانیان داخل، که تحسین من را برای انتخاب متمدنانه شان در سال گذشته برانگیخته اند، مبنی بر اینکه به تمامی ادعاهای خارج نشینان، مثل مدعای هر کس دیگری، می بایست با شک و در جستجوی متکای علمی نگریست.

خوب مقدمه از اصل طولانی ترشد، برای این نوشته تنها یک نکته را می نویسم و مابقی را موکول به پست های دیگر می کنم:

ای میلی دست به دست می شود از جنس همین بالک و اسپم میل های ایرانی که با فونت درشت و بی سلیقه و بد رنگ، می خواهد خوابی هزارساله را با یک فریاد بیدار کند. موضوع از این قرار است که در بخش اول داستانی نقل می شود که طراح لباس مد، تامی هیلفیگر، در برنامه پربیننده اپرا وینفری، گفته است که دوست ندارد که لباس هایش را سیاه پوستان بپوشند و اگر می دانسته ، چنین لباس های زیبایی تولید نمی کرده که آنها بپوشند. افرا هم او را از صحنه اخراج کرده است.

بخش دوم داستان هم در یک هواپیما می گذرد که یک آقای مسن سفید پوست اعتراض می کند که چرا تنها صندلی بخش اکونومی که نصیب او شده ، کنار یک مرد سیاه پوست است. در اثر اصرار، میهماندار می گوید که یک صندلی خالی در فرست کلس هست ولی بلافاصله میهمان سیاه پوست را منتقل می کند به آن.

در این که این حرف ها مزخرف است و چرندیاتی ست که ارزش خواندن هم ندارد کمتر عقل سلیمی شک می کند. این موضوع بحث نیست. ولی فرستنده این ای میل که در انتها از ما می خواست علیه «نژاد پرستی» متحد شویم و لباس های تامی را نخریم! بیش از سه دهه در بریتانیا زندگی کرده است. سه دهه تمام به جان عزیزتان. و در تمام این مدت یاد نگرفته که به محض دیدن این ای میل، یک تب یا پنجره مرورگر جدید باز کند و با جستجوی tommy hilfiger racist comment on oprah به این ویدیو برسد. همین جناب صد البته انگلیسی ها را بی شعور و خسیس می داند و یهودی ها را عامل بدبختی همه دنیا حتی افریقا. می بینید که معدل شعور ایرانیان داخل به مراتب از کسی که خارج از ایران زندگی کرده است و بدون محدودیت به اطلاعات آزاد دسترسی داشته ، بیشتر است.

امیدوارم در بخش های آینده به ابعاد اقتصادی بی فایدگی دیاسپورای ایران بپردازم