Archive for مارس 2012

Reason Rally

شنبه گذشته به واشنگتن رفتیم تا هم شاهد شکوفه زدن گیلاس های مشهورش باشیم و هم در همایش خرد یا همان Reason Rally شرکت کرده باشیم. این گردهم آیی که توسط دهها موسسه و سازمان سکولار و هیومنیست ایالات متحده سازمان دهی می شود امسال زیر باران گاه و بی گاه و باد ملایم برگزار شد. 

جامعه هیومنیست های امریکا که من هم عضوش هستم یکی از صحنه گردانان اصلی بود و اینجا و آنجا تراکت پخش می کرد و میز های راهنمایی داشت. از همه ایالت ها البته گروه های کوچک و بزرگ شرکت کرده بودند. از مذهبی ترین ایالت ها، افراد بیشتر تمایل داشتند که هویت بی خدایشان را آشکار کنند و اغلب تی شرت نوشته هایی خنده دار درباره خدا و مسیح و این جور چیز ها تن شان بود یا اینکه تنها نوشته شده بود انجمن بی خدایان فلان ایالت. جمعیت به شکل قابل توجهی جوان بود. دختران و پسران دانشجو این ور و آور بودند و چندین زوج جوان هم با نوزاد و کودکان خردسال حضور داشتند. نکته جالب هم حضور یکی دو زن محجبه بود. به هر حال جو که بسیار دوستانه بود و بسیاری از تازه وارد ها همچون من حواس شان بیشتر به دور و برشان بود تا صحنه. لابد مثل من کنجکاو بودند بدانند کسانی که مثل ایشان فکر می کنند چه شکلی اند.

پارچه نویسی ها از نکات بسیار جالب بود. جدا از تراکت های استانداردی چون Good without God که انجمن هیومنیست ها تهیه کرده بود هر کسی به سلیقه خودش یک چیزی درست کرده بود. مثلا روی یک پارچه نوشته که بروی صندلی های سفری انداخته بودند نوشته بود «من ضد مذهب نیستم. بلکه موافق این هستم که مذهب ت رو از سیاست من بکشی بیرون». یا دیگری نوشته بود «مذهب: چون فکر کردن سخت است». دو خانم  میان سال هم یک پارچه نسبتا بزرگ را می گردادند که برویش نوشته بود انجمن هیومنیست های یهودی!

سازمان دهندگان فکر همه چیز را کرده بودند و افراد داوطلب که از نوجوان تا پیرمرد داخل شان بود مسئول راهنمایی و حفظ نظم بودند. پلیس واشنگتن هم اسب آورده بود و هر گوشه ای ایستاده بودند و وقتی حرف های خنده دار و کفر آمیز زده می شد نیش شان هم باز می شد.

تخمین برگزار کنندگان حضور بیست هزار نفر بود ولی خوب تعداد کسانی که می آمدند و می رفتند هم زیاد بود. از انتقاداتی که به نحوه برگزاری شده بود یکی این بود که تعداد سخنرانان بسیار زیاد بود و به هر کسی مقدار خیلی کمی زمان رسید. داکینز سخنرانی پرشوری کرد و در میان سخنرانان حتی جسیکا الکوئیست شانزده ساله هم بود که مدرسه اش را بابت نقض قانون اساسی ایالات متحده مبنی بر عدم تبلیغ مذهب در مدارس به دادگاه کشاند و پیروز شد.

در چهار گوشه ورودی پارک، گروه های مذهبی به اشکال و طرق متفاوت سعی می کردند مردم را از این همایش بی خدایی دور کنند. یکی رفته بود بر منبر و با بلندگو خطابه می خواند. گیر هم داده بود که مگه نمی خواهید برید بهشت؟ چند تای دیگری شان مودب تر بودند و تراکت پخش می کردند و وقتی مودبانه تشکر می کردی و نمی گرفتی هم لبخند می زدند. ولی کاملا دور تا دور را قوروق کرده بودند اما یا به دلیل متمدن بودن یا به دلیل حضور پلیس به داخل محوطه نمی آمدند. دو سه چهار راه آن ور تر هم حضور داشتند و یکی شان یک تراکتی به من داد که اول فکر کردم تبلیغ همایش خرد است ولی بعد که دقیق شدم دیدم از لوگویش استفاده کرده اند و ریز زیرش نوشته اند: مگر شما نمی گویید خرد دارید؟ پس خدا را بپذیرید! پشت اش هم پر بود از اراجیف.

در مجموع تجربه ای جالب بود با اینکه روز پر باران و نسبتا شلوغی بود. امیدوارم که روزی هم در ایران چنین همایش هایی برگزار بشود.

 

اسطوره

 

مرد روزهای بزرگ است. دربی ایتالیا در زمین آبی و مشکی پوشان را دیشب بانوی پیر فوتبال ایتالیا برد. شیرینی اش دو چندان بود به خاطر کسی که نامش به یوونتوس گره خورده است.

 

زوال جهان اسلام

کتاب «Der Untergang Der Islamischen Welt: Eine Prognose» نوشته حامد عبد الصمد نویسنده مصری است که با طرح تئوری پایان اسلام بحث برانگیز شده است. این کتاب به زبان آلمانی منتشر شده است (آقای عبدالصمد در سال های اخیر در آلمان زندگی می کرده است) و ب. بی نیاز آن را به فارسی ترجمه کرده است.

نویسنده در این کتاب به طرح این موضوع می پردازد که اسلام رو به زوال است و آنچه از افراطی گری اسلامی و رشد بنیادگرایی می بینیم، نه بیداری اسلامی بلکه آخرین نفس های یک امپراطوری گم شده در قرون و اعصار است. منظور او از زوال اسلام، زوال آنچه «امت اسلامی» خوانده می شود است.

نویسنده زمانی را به خاطر می آورد که از مصر راهی آلمان شده بود و به عنوان یک نوجوان مذهبی به کتاب زوال مغرب زمین اشپنگلر برخورد. با اینکه خواندن اش دشوار بود، همه آنچه می خواست را در آن می یافت: نشانه هایی از سقوط غرب مسلط. پاراگرافی در مقدمه این اثر سترگ اما او را به فکر وا می دارد: «سرانجام، با آغاز پیری این تمدن، آتش روح آن رو به خاموشی می گذارد. این نیروی کاهش یافته تلاش می کند یک بار دیگر، مانند عصر کلاسیسیسم که همه ی فرهنگ های خاموش شده آن را می شناسند دست به یک آفرینش بزرگ بزند، و یا مانند عصر رومانتیک غمگینانه به یاد دوران کودکی اش می افتد. و سر آخر، تمدن، خسته ، دلزده و سرخورده، شوق خود را برای بودن از دست می دهد و مانند امپراطوری روم مشتاقانه از نور هزارساله به تاریکی عرفان بدون روح، به دامن مادر، به آرامگاه ابدی باز می گردد.» سال ها بعد که عقاید ش دستخوش تغییرات اساسی شده، این جملات را مصداق بارز تزلزل اسلام سیاسی می بیند. او در پیشگفتار تشبیه بسیار هوشمندانه ای دارد از اسلام به عنوان کشتی تایتانیک، این قدر از واقعیت زندگی به دور نگاه داشته شده که نه صخره ای عظیم بلکه تکه ای یخ آن را غرق می کند. در شرایطی که کشتی را آب می گیرد، کسانی که اندک هوشیاری دارند قایق نجات به دریا می اندازند و در حال فرار هستند و اگر بتوانند حتی از مصیبت دیگران کیسه ای هم برای خودشان می دوزند. عمده ساکنین کشتی اما در طبقات پایینی در کابین هایشان در خواب هستند و متوجه وخامت اوضاع نیستند، و تراژیک تر از همه، اوضاع روحانیون است که به مانند گروه نوازنده ارکستر، تا آخرین لحظه در تایتانیک اسلام می نوازند تا اوضاع را عادی جلوه بدهند. نویسنده با اشاره به جنون خشونت گرایی و در عین حال مصرف گرایی افراطی مسلمین این مذهب را ورشکسته اعلام می کند و پیشنهادش به شکل خلاصه در همین جا منعکس می شود: اعلام ورشکستگی رسمی همراه با صورت برداری از دارایی ها.

در فصل بعدی نویسنده به کتاب رسمی تاریخ در کشورش مصر می پردازد که سرشار است از دروغ های شاخدار. توصیف اش از قرائت رسمی از تاریخ بسیار به نسخه جمهوری اسلامی و کتب درسی اش می ماند. کودکان را با کتاب هایی آموزش می دهند که «دیگری» از ابتدا مفهومی تنفر برانگیز است و مرحله به مرحله مغزشویی انجام می شود تا در انتها یک جهادی انتحاری آماده خواهیم داشت.  نویسنده با کمک گرفتن از تعبیر غارنشینان افلاطون وضعیت دنیای اسلام را به خوبی ترسیم می کند: مردمانی که قرن هاست به سایه خود خیره شده اند و آن را عین حقیقت می پندارند. اگر کسی به بیرون برود و روشنی را ببیند و بخواهد بقیه را از توهم خارج کند، او را غریبه و آلوده و از دست رفته می خوانند. در جوامع مسلمان فردگرایی تقبیح می شود ولی می بایست توجه کرد که نقطه مقابل فردگرایی همیشه هم جامعه ای انسانی نیست، بلکه می تواند یکدست کردن (یونیفورمیسم) اجتماعی باشد و این دقیقا اتفاقی است که در اسلام می اوفتد. محمد بعد از انقلاب خودش علیه جامعه، افراد را از قید جامعه رهانید ولی به سرعت مجبور شد از پیروان به جز اطاعت چیزی نخواهد، از این منظر به مانند لنین، ناگزیر از خیانت کردن به آرمان های انقلاب خودش بود.

در یک فصل کتاب به صورت اجمالی تاریخ اسلام مورد مرور قرار می گیرد و اینکه چطور با سقوط بغداد با حمله مغولان، ترس از بیگانه شدت گرفت و جهان اسلام به دست جنگ سالاران منطقه ای افتاد که تنها مسجد می ساختند و مدرسه مذهبی و از علمای دین جز اطاعت رعیت چیز دیگری نمی خواستند. این پایان رونق بغداد به عنوان قطبی فرهنگی بود که در آن کافر و یهودی و مسیحی کنار مسلمانان در کار فرهنگ سازی بودند. جنبش معتزله و سرنوشت غم انگیز اش در تغییر رابطه میان بنده و خدا در اسلام و همین طور اتحاد نامبارکی که میان سعودی های وهابی که علیه امپراطوری عثمانی به انگلستان نزدیک شده بودند، میخ آخر تابوت نوزایی مذهبی بود. این اتحاد نامیمون به عقیده نویسنده تا به امروز پا برجاست، رگه های بنیادگرای مذهب طرف معامله مغرب زمین هستند. در این بخش نویسنده مشاهده ای درخشان دارد: اینکه چطور توریسم، نه به عنوان یک شیوه تبادل فرهنگی و نو شدن فرهنگ مسلمانان، بلکه تنها یک رابطه یک طرفه و پر از بدفهمی در ممالک اسلامی به خصوص مصر است. لبخند های تصنعی میزبان مسلمان از سوی توریست چشم آبی تعبیر به صلح دوستی می شود در حالی که او برای تامین معاش مجبور به تظاهر است و خوشگذرانی توریست در دارالاسلام از نگاه مسلمان حرمان زده، بازگشت صلیبیون به سرزمین مومنین. در امیرنشین ها زنان را در عبایه می پیچند ولی فاحشه زن و مرد به وفور وارد می کنند. این هم بخشی از دوپارگی ذهنی مسلمانان است که به سقوط اخلاقی خود چشم می بندند. اما این دوپارگی ذهنی وجوه دیگری هم دارد. در حالی که ژاپن شعار عصر مدرن شدن اش «خداحافظ آسیا» بود، مسلمین همچنان دربند افسانه های بومی خود اسیرند. به تعبیر نویسنده اسلام هنوز با بی اهمیت شدن اش کنار نیامده است. واقعیت این است که برای غرب یا اروپا مهم نیست که چه بر سر کشورهای مسلمان می آید و این به شکلی متناقض باعث ناراحتی مسلمانان می شود در حالی که همه کاسه کوزه ها را بر سر غرب می شکنند.

در فصل بعدی نویسنده به «سندروم آزرده شدن» می پردازد. برجسته ترین چهره مسلمانان میانه رو، طارق رمضان سوئیسی که نوه حسن البنا، بنیانگذار اخوان المسلمین است در سوز و گذار داشتن یک هولوکاست است تا بتواند از غرب انتقام بکشد. نویسنده در این فصل به خوبی نشان می دهد که تبعیض در نگاه مسلمانان تا چه حد عمیق است. مثلا در زمانی که نوجوانی مصری در ایتالیا در نزاعی خیابانی کشته می شود، مصر آتش می گیرد در حالی که در همان شب یک کارگر مصری دیگر به ضرب گلوله یک سعودی وهابی در عربستان از پای در می آید. تفاوت این دو نفر چیست؟ اولی را یک «خارجی» کشته است و دومی را «خودی». مثال های پر شماری زده می شود از کسانی که قربانی خشونت مسلمانان علیه مسلمانان اند، که ظاهرا کمترین اعتراضی را بر نمی انگیزند. نویسنده هشدار می دهد با این کارها، جامعه آلمان دیگر به آزرده شدن مسلمانان واکنشی نشان نخواهد داد.

نویسنده که خود با کاریکاتورهای محمد که در یولاندن پوستن دانمارک به چاپ رسید موافق نبوده، می گوید پذیرایی خانه اش به نبرد تمدن ها تبدیل شد، او همسری دانمارکی دارد و هر دو خانواده خود را محق می دانستند. برای همین او به دیدار سفارش دهنده کاریکاتور های فلمینگ رز می رود. او را آدمی خجالتی بدون محافظ و بسیار منطقی می یابد. نتیجه کار را به صورت مصاحبه ای برای پیشروترین مجله مصر می فرستد. سردبیر می گوید «ولی او(فلمینگ رز) که خیلی منطقی به نظر می رسد» و قول می دهد منتشرش کند. یک روز بعد از انتشار آنلاین، بازی قایم باشک شروع می شود: مقاله محو می شود، عذرخواهی و دوباره در دسترس واقع شدن و دوباره برای همیشه محو شدن. سردبیر شرمنده است که «دست او نیست». مسلمانان نمی خواهند مسئله را از راه گفتگو حل بکنند و به کمتر از قتل راضی نمی شوند.

در فصل بعدی نویسنده با دیدی تاریخی به محمد و پیامبری اش می پردازد. پدیده ای کمتر شناخته شده را پیش می کشد: کشیشی مسیحی ساکن شبه جزیره به نام ورقه که فامیل خدیجه همسر اولش بود. ورقه مسیح را خدا نمی دانست و در صدد برساختن مسیحیتی بدون ارتودکسی کلیسا بود. محمد داستان تجربه اش در غار حرا را برای او تعریف کرد و او بود که اول بار به محمد قبولاند که او پیامبری است که به او وحی می شود. ابن اسحاق سیره نویس پیامبر اسلام به نحوی اسرارآمیز از این دوست نزدیک پیامبر عبور کرده است با این حال او هم معترف است که زمانی که ورقه فوت شد، تا مدتی وحی به پیامبر متوقف شد و محمد ملول بود که نکند واقعا دیگر پیامبر نیست. وام بعدی اسلام، در مدینه بود که بخش فرامین مذهبی آیین یهودیت را برای ساخت شریعت به تمامه از آنها وام گرفت، اگرچه محمد تصفیه حسابی خونین با یهودیان مدینه کرد. نویسنده ساختار قبیله ای مردمان شبه جزیره، قرآن و جهاد را سه پایه دیگر اسلام می داند. محمد با قتل عام خونین یهودیان، در مرکز باور اسلامی نارواداری را نهادینه کرد و همین طور با پذیرش آیین بت پرستانه «حج» روابط آسیب خورده اش را با قبیله اش مستحکم کرد و قبیله گرایی را هم به اسلام ضمیمه کرد.  آیات چندگانه ای که یهودیان را خوک و میمون می خواند و آنها را از پست ترین موجودات می شمارد، سرمنشا یهودستیزی دیرپا در اسلام است.

در فصل دیگر نویسنده به شباهت انکار ناپذیر خدای قرآن، با حاکم مستبدی که در تمامی ممالک اسلامی قابل رویت است اشاره می کند: «از یک انسان گوشه گیر حساس و پرسشگر در غار حوالی مکه، یک رهبر قبیله قدرتمند بیرون آمد که همه تناقضات درونی یک مرد شرقی را در خود حمل می کند و تصویر مسلمانان از خدا را بیان می کند: خدایی والا، محاسبه ناپذیر و خشمگین که در عین حال خوب و مهربان است. خدایی که همواره دیکته می کند و هرگز مذاکره نمی کند، ولی گهگاهی جنبه های بزرگوارانه خود را نیز نشان می دهد. او مرتدان را با آتش جهنم تنبیه می کند، درباره مرگ و زندگی انسان ها حکم صادر می کند، ولی هیچ کس مجاز نیست او را زیر علامت سئوال ببرد. خدایی که جنون قدرت دارد و حسود است و هیچ خدای دیگری را در کنار خود نمی تواند تحمل کند و برای حفظ قدرت خود از روی اجساد می گذرد. وقتی آدم به حاکمان کنونی جهان اسلام می نگرد، شباهت هایی شگفت انگیز آنها را با این خدا به روشنی می بیند. تکیه گاه همه ی این حاکمان چنین خدایی است، و همین خداست که قدرت آنها را متبرک می کند. همه حاکمان مانند این خدا، خواهان وفاداری مطلق هستند و هر کس را که به قدرت آنها شک کند سزاوار نابودی می دانند.» ایوب قرآن بر خلاف ایوب انجیل، شهامت جرو بحث با خدا را ندارد و او را یک مستبد نمی خواند بلکه هرچه از خدا مصیبت می رسد «شکر» و «صبر» می کند. قرآن به مومنین می گوید ای کسانی که ایمان آورده اید پرسش هایی که پاسخ هایش شما را آزار می دهد مپرسید! پرومته، آتش را برای انسان ها از خدایگان یونان دزدید و اودین یک چشم داشت برای دیدن و تلاش برای حقیقت، اما خدای قرآن به همه چیز دانا و بیناست و انسان را در مرتبه خود نمی نشاند. در ژاپن برای بیدار کردن خدایان ناقوس صومعه ها را می نوازند ولی در اسلام تنها می بایست تبعیت کرد و اعتماد مطلق به خالق داشت. «حکومت خدا» در واقع نتیجه طبیعی شناخت قرآنی از خداست. قرآن دستور می دهد که از خدا و پیامبرش و فرماندهان اش پیروی کنید. نویسنده با برشمردن تفاوت های میان سنی و شیعه، شجاعانه بر افسانه برتری شیعه به دلیل اقلیت بودن و انقلابی بودن ایشان خط بطلان می کشد و تفاوت ها را سطحی و در نتیجه کار بی اهمیت توصیف می کند.

به نگرش نویسنده تاریخ دین، تاریخ سوء استفاده هاست. با مروری بر تاریخ مدرن مصر، نشان داده می شود که هر زمان بنا به فراخور نیاز حاکم از چنته دین چیزی در می آمده: به وقت جهاد علیه اسرائیل، وقت شورش برای حکم خدا بوده و به وقت پذیرش صلح حقارت بار، اسلام آیین بخشش و صلح. نویسنده سپس به شکل گذرا به ایرانیان و اسلام شان می پردازد و آنها را می ستاید که تنها قومی بودند که بعد از اسلام آوردن، ارتباط شان را دوران پیشااسلام حفظ کردند و آن دوران را «جاهلیت» ننامیدند. از شاهنامه به عنوان سندی ارزشمند برای هویت ایرانی نام می برد و «عرفان» را به عنوان تنها شاخه ای از اسلام که در آن جدل کردن با خدا مجاز است استثنا می کند. با این حال هشدار می دهد که عرفان علی رغم همه بازی های کلامی و خوش رقصی ها، همواره جایی نزدیکی خدا به زمین می آید. برآورد اش این است که عرفان می تواند به مانند یک افیون عمل کند، فرد را مهیای گریز از واقعیت پیرامون اش می کند. در برآوردی به نظر بیش از حد خوشبینانه، امید به پایداری جنبش اعتراضی ایرانیان می بندد که در بخش های بعدی هم تکرار می شود. به نظر می رسد نویسنده همان کاری را می کند که وب نویسان ایرانی بعد از بهار عربی مصر انجام می دادند: نوعی نصحیت و تشویق به الگوگیری. با این حال او می گوید انقلاب در تفکر اسلامی ممنوع است، وظیفه رعیت بندگی است. به این دلیل انقلاب اجتماعی در مصر احتمالا یا به قدرت رسیدن اخوان المسلمین کمک می کند یا اصلا رخ نمی دهد. بایستی توجه کرد که وقت نگارش کتاب بین خاموش شدن شعله اعتراض در ایران و آتش گرفتن جهان عرب با اعتراض است.

نویسنده در فصل صلح کریستیانیا، از تجربه اش در محله ای در کپنهاگ می گوید: محله ای که از مدت ها پیش، چپ گرایان و محیط زیستی های افراطی قوروق کردند و حالا چندین هکتار زمین است که به صورتی اشتراکی اداره می شود و در آن همه جور مواد مخدری مبادله می شود و پول و مبادلات خود را دارد. دوست نویسنده تلاش می کند در آنجا عکس هایی بگیرد با اینکه تابلو عکاسی ممنوع وجود داشته چون مواد فروشان نمی خواهند تصویرشان به بیرون درز کند. در لحظه ای چند مواد فروش قلدر به سر دوست اش می ریزند و از او می خواهند عکس ها را پاک کند و چون با مقاومت او روبرو می شوند، به باد کتک اش می گیرند شلوارش را می کنند تا دوربین را تصاحب کنند و آن را به درون آتش می اندازند. در این لحظات نویسنده مبهوت دو درک متفاوت از آزادی شده است: کریستیانیا جزیره آزاد بودن همه چیز است ولی نمی شود از همین آزادی تصویری تهیه کرد. او بلافاصله به یاد توصیف مسلمین از جامعه اسلامی می اوفتد. نویسنده می گوید انحطاط یک فرهنگ وقتی رخ می دهد که انزوا و حس برتری اخلاقی در آن مسری بشود. خشونتی که در جوامع اسلامی علیه زنان جاری است مورد اشاره قرار می گیرد. پای مقاله ای آنلاین مربوط به وکیلی در سوئیس که مدافع حقوق حیوانات بوده یک زن مصری کامنت گذاشته بود: ای کاش من هم یک گاو سوئیسی بودم. از نگاه شاخص های آزادی زنان تمامی کشورهای پایین جدول مسلمان اند، حتی ترکیه ۱۲۹ ام است و مطابق تخمین ها، نیم میلیارد زن مسلمان مورد خشونت دایمی خانگی قرار دارند. ابعاد چنین فاجعه ای به کلی از دید مسلمانان به دور است. فصل بعدی را به خواهرزاده ای اختصاص داده تا رنج زنان مسلمان را صورتی انسانی بدهد که به واقع تاثیرگذار است. به نگرش نویسنده راه آزادی جوامع مسلمان از رهایی زنان می گذرد. از نویسنده و متفکر، آتش، نقل می کند که اسلام می بایست تجربه انقلاب جنسی همچون دهه شصت میلادی در اروپا را تجربه کند ولی نویسنده معتقد است که آن انقلاب نه علت بلکه معلول تغییرات دیگر اجتماعی بود. بر اساس مشاهدات نویسنده مهم ترین عامل در سرکوب زنان، خود زنان مسلمان هستند.

نویسنده به شیخ نشین های عرب می پردازد و مدرن شدن آنها را رد می کند و در ادامه می نویسد که مسلمین وسواسی پایان ناپذیر برای استفاده از آزادی های مذهبی خود دارند ولی کمترین حقی برای آزادی مذهبی دیگران قایل نیستند. اینها نتیجه فرهنگی است که تکیه اش به خدای مستبد و سرکوبگر است. این دو نوشته شباهت بسیار زیادی با آثار متفکر ایرانی محمد رضا نیکفر دارد . او به نقاط قوتی همچون سخنان ابن رشد در تمایز میان عرصه دانش و عرصه مذهب پرداخته که کمابیش تداعی کننده Non-overlapping Magistria در الاهیات نوین مسیحی است. با این حال واقعیت روی زشتی دیگر دارد، همه ترجمه هایی که به عربی در کل کشورهای عرب زبان انجام می شود سالیانه به اندازه ترجمه های یونانی به اسپانیایی هم نیست! حس استغنایی ناشی از نخوت و خودبزرگ بینی مسلمانان. در پیش بینی آینده نویسنده می گوید جوامع مسلمان نرخ زاد و ولد شان به شکل اعجاب آوری کاهش یافته است (برای اطلاعات بیشتر اینجا را بخوانید) و جوانان باسواد می شوند ولی زنان آزاد نخواهند شد. این جوانان با سواد برخلاف همه قرون گذشته حالا انحصار قرآن خواندن را از دستان علما در خواهند آورد ولی فاقد تفکر تحلیلی هستند تا در برابر وسوسه های افراط گری موجود در متن مقدس مقاومت کنند. داوری نویسنده این است که شبه باسوادهایی که توان تحلیل ندارند از بی سواد ها بسیار خطرناک تراند. او با مقایسه طارق رمضان به عنوان سلسله جنبان مدافعین اسلام در غرب با فتح الله گولن، به این نتیجه تلخ می رسد که اسلام به هیچ روی شانسی برای تحول در غرب ندارد. رمضان مرتب از مقایسه میان خطر اسلام با هشدارهایی که به قتل عام یهودیان منجر شد می گوید. نویسنده هم می گوید به جاست مقایسه ای با یهودیان داشته باشیم ولی نه در قرن بیستم بلکه در قرن هجده و نوزده وقتی که موسی مندلسون خاخام برجسته به یهودیانی که به مشکل مسلمین امروز دچار بوده و در جامعه آلمان جا نیوفتاده بودند و integrate نشده بودند، یاد می داد که در خانه یهودی باشید و در بیرون از خانه آلمانی. در کنار کتاب مقدس فلسفه و دانش نوین می آموزاند و تشویق می کرد یهودیان دست از مشاغل بیهوده شان برداشته و به مشاغل بهتر روی بیاورند. چنین اتفاقی در جامعه حاشیه نشین شده مسلمان هنوز رخ نداده است چون مدافعینی چون رمضان مرتب یادآوری می کنند که اشکال از اسلام نیست. سازمان های اسلامی در غرب، در عین حالی که مدافع ایزوله کردن مسلمانان هستند ولی جیره خوار حکومت های غربی اند و به همین دلیل خشم جوانان مهاجر را انبار می کنند و برایش پاسخی ندارند و از این جهت محل رشد بنیادگرایی اند. به کسی که فکر می کند قرآن کلام خدا و بیان مطلق حقیقت است «بنیادگرا» می گویند، با این حال سادگی این تعریف در میان مسلمانان کاملا نادیده گرفته می شود چون ایشان به چنین فردی «مومن» می گویند و برایش احترام فراوان قایل می شوند.

قضاوت نویسنده از «اصلاح گری» مذهبی بسیار در خور تفکر است. اصلاح گری در غرب وقتی پشت نام اسلام می نشیند خود به خود برای عده ای شغل نان و آب داری می سازد چون این توهم را برای غربی ها بوجود می آورد که مباحثه ای پویا درباره اسلام در جریان است. این اصلاح گران هنوز خود را از قیمومیت متن مقدس رها نساخته اند. آنها دست و پا می زنند تا از قرآن آیاتی منطبق بر زندگی امروزین استخراج کنند، و به کل ناآگاه اند که همین کار را بن لادن هم با قرآن کرده است: او هم با «اجتهاد» در قرآن، فرمان تخطی ناپذیر قرآن مبنی بر تبعیت از حاکم را نادیده گرفت تا جهادی هایش جان انسان های بی گناه را بگیرند. کار هر دو گروه اشتباه است چون در دنیای مدرن برای قرآن شان قائل می شوند. اگر نمی شود افعال محمد را با اخلاقیات امروز قضاوت کرد، منصفانه هم هست که نشود زندگی امروز را بر مبنای متنی از چهارده قرن پیش تنظیم کرد. پیشنهاد نهایی نویسنده کمی عجیب به نظر می رسد، راه حل نجات اسلام، آشتی با بی خدایی (ایتئیسم)‌است. تا زمانی که در ممالک اسلامی، مسلمان زاده های بی خدا نتوانند آزادانه زندگی بکنند و به اظهار عقیده بپردازند، چیزی به نام جامعه مدنی اسلامی نخواهیم داشت. او گزینه اصلاح اسلام و خصوصا قرآن را رد می کند و اعلام ورشکستگی با برنامه را قدم اول می داند. به قول لودویگ بورنس، از دست دادن یک جنون آدم را بیشتر خردمند می کند تا رسیدن به حقیقت. در پاسخ به منتقدانی که می گویند در صورت دور ریختن بخش اعظم اسلام به عنوان اسقاطی و غیرقابل استفاده جز یک مخروبه چه باقی می ماند، می نویسد که احتمالا هیچ چیز ولی مخروبه ها همیشه هم بلااستفاده نیستند: تپه ای در شهر مونیخ وجود دارد که از خالی کردن خرابه های ناشی از بمباران متفقین ساخته شده است، با ایستادن بر فراز اش می شود نگاهی جدید به این شهر داشت. شاید بشود بر مخروبه های اسلام ایستاد و با شجاعت به آینده نگریست. نویسنده معتقد است که به کسانی برای تخریب پیکره سخت اسلام از درون نیاز است که اینها می بایست از همین مومنین یا حتی روحانیون باشند، می بایست روزانه پنج بار به جای اذان از مساجد فریاد بزنند «عقل ات را به کار بیانداز، نترس». فصل پایانی به تصویر هشدار دهنده اختصاص دارد که نتیجه مصرف گرایی و ماتریالیسم افراطی جوامع مسلمان و بی توجهی کامل به زیست محیط پیرامون شان اختصاص دارد. اینکه کشورهای مسلمان به زودی بر سر منابع آبی که بی رویه مصرف می کنند به جان هم خواهند افتاد و هیچ کسی برایش مهم نخواهد بود تا میانجی گری کند. نفت تا سی سال آینده به پایان خواهد رسید و انتظار ادامه رونق توریسم مصنوعی احمقانه است. اینها هشدارهایی ست که مهم، درستی یا نادرستی آیات قران نیست، آینده انسان ها در خطر نابودی است.

ترجمه ب. بی نیاز روان و خواندنی است. وسواس خوبی به خرج داده شده تا زیر نویس ها مانع نباشند و جاهایی که اشتباهات استنادی در متن وجود دارد پانویس شده است. در یک جا که منظور اصلی نویسنده معلوم نبوده متواضعانه در پانویس آمده. تعویض فونت برای برجسته کردن آنچه به دید مترجم مهم می آمده یک نقطه قوت است. کیفیت کاغذ و نحوه چاپ قابل قبول است و متن به شکل غیرمنتظره ای از غلط های املایی خالی است. با این حال کتاب فاقد فهرست است که برای کتابی ۲۲۰ صفحه ای عجیب است. مترجم با سخاوتمندی ترجمه را به صورت فایل قابل دانلود بروی وب سایت اش منتشر کرده است با این حال توصیه می کنم اگر امکان خرید را دارید حتما تهیه کنید تا تمرین دموکراسی کرده باشیم. در مجموع کتابی است در خور توجه که معادلی در زبان فارسی برایش نداریم و بسیار خوب می شد اگر انتظار چنین انتقاداتی از درون را ببینیم و برای تنوع هم که شده، دست از نواندیشی دینی برداریم. نویسنده که خود فرزند یک امام سنی مصری است در پی انتشار کتاب های انتقادی اش فتوای قتل برایش صادر شده است.

شاهان سان ست

سروصدای ایرانیان مقیم ساحل غربی در ایالات متحده برای سریال نیمه مستند شاهان سان ست متکی بر این ادعاست که اینها نمایندگان واقعی ایرانیان مهاجر نیستند. حرف بی راهی نیست اما چندان هم دقیق نیست. اگر تنها دقایقی از شاهان سان ست را تماشا کنید به سرعت متوجه آشنا بودن شخصیت هایش خواهید شد با اینکه این ها آدم هایی هستند که دو یا سه دهه است که از جامعه و فرهنگ ایرانی فاصله فیزیکی داشته اند. اگر سه دهه زندگی در فرهنگ غربی چیزهایی را رقیق نکرده باشد بی بروبرگرد بخش هایی مهم از هویت ایرانی است.

این اجزای رقیق ناشدنی فرهنگ ایرانی چیستند؟ دروغ بافی، نوکیسگی، تزویر بیمارگونه، و بالاخره حرصی تمام ناشدنی برای غلبه بر عقده پرشین! ایرانی نسل دومی مهاجر به صف شده اند و آرزوی ناکام شدن این سریال را می کنند، بی آنکه لحظه ای تامل کنند و از خود بپرسند طبقه مرفه همزاد این شخصیت ها، در تهران و کیش و اصفهان، جز این زندگی می کند؟ نگاه خیل عظیم جوانانی که آماده طغیان کردن هستند بیشتر به فلوشیپ ها و پست دکتراهای ارزشمند این نویسندگان است یا همین مصرف زدگی جذاب و وسوسه برانگیز؟

جماعتی که بی شرمساری می گویند قیمت کیف دستی شان از اجاره خانه شان بیشتر است ، و از مورچه و آدم بی ریخت بدشان می آید بسیار شرافت دارد به دکتر مهندس هایی که سبک زندگی دیگران را تحقیر می کنند و آنها را نماینده جامعه ایرانی نمی داند. لابد حق این آکادمیسین های با فرهنگ خورده شده که درباره ایشان برنامه ساخته نمی شود. ارتباطی هر چند سطحی و گذرا با واقعیت، برای همه خوب است: اگر جوانان ایران مختار باشند بین زندگی گروهی که بر پرده نقره ای رژه می روند و دسته ای که برای خوشامد روشنفکری الکی خوش غربی مقاله چاپ می کنند تا دسته اول را بکوبند، کدام یک را انتخاب می کنند؟

من با اینکه از جنبه تلویزیونی شانسی برای شاهان سان ست قائل نیستم ولی از صمیم قلب آرزو می کنم چند فصلی بپاید، تا همه ببینند که مادران من و شما، جلوی دوربین تلویزیونی به یهودی و ارمنی توهین می کنند و زنان شان را بی هنر می دانند. بسیار خوش دارم این گروه بچه های بزرگ نشده که در رابطه ای هم بسته (codependent)و نیازمند به یکدیگر، به رابطه عشق و نفرت و ماچ مالی کردن یکدیگر روزی سه بار ادامه بدهند تا جنبه های درخشان دیگر این فرهنگ غنی بیشتر جلوی چشمان مقاله نویسان قرار بگیرد، باشد که بیدار شوند و اندام معوج مان را در آینه مستندی تصنعی ببینند.