کتاب نبرد سری آمریکا، نوشته جورج فریدمن، از کتاب های موفقی است که در پی جنگ عراق و مبارزه جهانی علیه تروریسم نوشته شده است. نویسنده کتاب یک تحلیل گر سیاسی است که او را چندان از دیگر نویسندگان در این باره متمایز نمی کند، آنچه او را از بقیه جدا کرده اما، این است که او پایه گذار و اداره کننده Stratfor یکی از مهم ترین شرکت های تحلیل اطلاعاتی خصوصی است.
در این کتاب، نویسنده به وقایع نگاری اتفاقاتی که کمپانی اش از زمان یازدهم سپتامبر تا سال نگارش کتاب (۲۰۰۴) مشغول بوده می پردازد اما برای درک پیش زمینه ها، توضیحات مبسوطی هم از پیشینه اختلافات ایالات متحده با دشمنان و متحدان اش می دهد. از دید من کتاب به این دلیل برجسته است که برای توضیح رخداد ها از «اصل عواقب در نظر گرفته نشده» هم استفاده می کند. فراوان دیده ام که تحلیل های تاریخ معاصر، یا مملو از تئوری های توطئه ای هستند که هیچ رخدادی را «اتفاق» نمی بیند و از این نظر ناچار است توانایی بازیگران را بی نهایت فرض کند، یا همه چیز را به گونه ای توصیف می کند که نه خانی آمده و نه خانی رفته و در اغتشاش، رفع مسئولیت از همه را دنبال می کند. هر دوی این دیدگاه ها به این دلیل قانع کننده نیستند که در دنیای اطراف ما را برای آن چیزی که واقعا هست در نظر نمی گیرند، مجموعه ای از ذرات و انرژی که از بی قانونی محض تبعیت می کنند. این بی قانونی حکم می کند که در هیچ حالتی، نقشه های ما ۱۰۰٪ عملی نباشد،اما مهم تر از این، این وضع حکم می کند که گاه اتفاقاتی به کل خارج از کنترل و اراده ما به عنوان بازیگرانی با توهم اختیار، رخ بدهد. از این منظر، کتاب به جای خراب کردن کاسه کوزه جنگ پرمخاطره عراق بر سر «یک مشت نئوکان»، تلاش می کند توضیح دهد که چرا جنگ رخ داد و چگونه ایالات متحده برای انجام اش بسیج شد و برای ادامه اش مصمم.
توضیحات کتاب درباره ریشه های القاعده بسیار خواندنی است. هنوز بر سر اینکه القاعده دقیقا چه می خواهد توافقی وجود ندارد ولی کتاب به شکل ساده می گوید بنا به نام شان، و بر خلاف تصویرسازی رسانه های غربی، گروهی بسیار محاسبه گر و با اهدافی روشن اند. او می گوید ممکن است که با نتیجه گیری هایشان موافق نباشید ولی در هیچ حالتی نمی توانید منطق رفتاری شان را «دیوانه وار» بنامید. القاعده به شکل خلاصه، با هدف سرنگون کردن دست کم یکی از دیکتاتورهای کشورهای مسلمان نشین و به دست گیری حکومت در آنجا، تلاش می کرد پایگاهی علم کند (القاعده به این معنی گرفته شده) و بعد از آن، مابقی کشورهای مسلمان نشین را در پشت سر خود جمع کند. اینکه این استراتژی موفق نبوده، بیش از هر چیز، به دلیل اصل عواقب در نظر گرفته نشده است تا کوتاهی القاعده یا تلاش های ایالات متحده علیه آنها.
در کتاب اگرچه گریز هایی کوتاه به ایران زده شده، با این حال با وجه دیگری از همکاری های ایران با «شیطان بزرگ»اشاره می شود که در نوع خود جالب است. بعد از واقعه کوه های تورابورا، که سران القاعده و شخص اسامه بن لادن از دست نیروهای امریکایی فرار کردند، ظاهرا بخشی از ایشان به ایران رفته اند. ایالات متحده در آن مقطع نتوانست دقیقا تصمیم بگیرد که این کار تنها یک چشمه دیگر از دلگی نیروهای مرزنشین بوده یا هماهنگی دولت ایران برای پناه دادن به القاعده، اما به دلیل همزمانی این اتفاق با شایعه حمل یک بمب اتمی چمدانی به نیویورک در محافل اطلاعاتی، و دستور ریاست جمهوری برای دادن اولویت به پیشگیری از فاجعه اتمی به هرچیز دیگر، ایالات متحده تصمیم گرفت فرض را بر همکاری ایران و القاعده بگذارد. این تصمیم نتایج بسیار زیادی در پی داشت که در کتاب به آنها اشاره می شود.
جالب ترین بخش کتاب،اشاره به موضوع حمله به عراق و «سلاح های کشتار جمعی» است که زمانی طولانی موضوع اخبار و طنز و اعتراض بود. نویسنده به روشنی می گوید که نقشه حمله به عراق از مدت ها پیش ریخته شده بود و این موضوعی عجیب نیست. ایالات متحده عادت دارد که نقشه های جنگی متنوعی بریزد و آنها را اکثرا بایگانی کند. مثلا در پایان جنگ جهانی دوم، ایالات متحده یک نقشه برای وارد شدن در جنگ با بریتانیا داشت! یا جنگی که قرار بود در دهه نود با ژاپن داشته باشد. این نقشه کشی ها البته اغلب تبدیل به عمل نمی شود. اما مورد عراق، بسیار متفاوت است. نویسنده مدعی است مطابق اطلاعاتی که کمپانی اش جمع آوری می کرده، دولت ایالات متحده به این نتیجه رسیده بود که به دلیل ناتوانی پاکستان در کنترل طالبان و همین طور به دلیل ابهامات فراوانی که در خاندان سعود و رابطه شان با القاعده وجود داشت، ایالات متحده به این نتیجه رسیده بود که شکست دادن القاعده تنها زمانی ممکن است که یک کشور(عربستان سعودی) از آن حمایت نکند. در عین حال ایالات متحده حمله به عربستان را یک گزینه نمی دانست ولی نیازمند عملی بود که پیام صحیح را به ریاض برساند. این کار، حمله به عراق بود. نویسنده به درستی می گوید که برای اقناع افکار عمومی، امریکا به شکل سنتی آنچه می گوید با آنچه واقعا اهداف یک جنگ است متفاوت است. البته نویسنده اشاره می کند که این به معنی دروغگو بودن دولت نیست که اگر چنین باشد اکثر دولت های قرن بیستم امریکا دروغگو بوده اند. واقعیت این است که مدیریت افکار عمومی، از لحاظ سیاسی امری پذیرفته شده است در ایالات متحده و در مورد عراق هم، ایالات متحده دو گزینه برای عنوان کردن در مورد علت جنگ با عراق داشت که به دلایلی، سلاح های کشتار جمعی که با توجه به اطلاعات موجود، ادعایی دروغ نبود، ولی همه داستان هم نبود، را مطرح کرد. نویسنده سپس به دلایل عدم همرایی فرانسه و آلمان با ایالات متحده می پردازد و مدعی است شیراک رییس جمهور وقت، تلاش داشت که اروپایی را با سیاست خارجی متمایز از ایالات متحده راه بیاندازد ،البته به رهبری خودش. ایالات متحده با جمع کردن هشت کشور مهم اروپا، توانست نقشه او را برهم بزند ولی شیراک هم توانست امریکا را در برابر گزینه ای دشوار قرار بدهد که در نهایت بخشی از مشروعیت جهانی امریکا به عنوان نیرویی برای بشریت را از بین ببرد. به هر حال، از دید نویسنده عراق اشغال شد به این دلیل که ایالات متحده برای جنگ علیه ترور، نیازمند کنترل کردن این منطقه استراتژیک بود و البته به دلایل کمتر مهم دیگری چون جانی و آدم کش بودن رهبرش که البته مورد توافق جهان بود.
نکته جالب دیگر در مورد ایران این است که در کتاب به روشنی گفته می شود که احمد چلبی، مهره ایران بوده است و در حقیقت از سوی ایران ماموریت داشت آمریکا را به حمله تشویق کند و اطلاعاتی که به امریکا نداد، از آنها که داد بسیار با اهمیت تر بود. امریکا هرگز تصور نمی کرد که شیعیان به مدیریت سپاه پاسداران ایران، سازمان بسیار قوی برای کنترل داشتند و اگر پافشاری ایالات متحده نبود احتمالا صاحب عراق می شدند. مثلا نیروهای حمله کننده وقتی از بغداد باز می گشتند تا به مقرشان در قطر بازگردند، متوجه شدند که جنوب عراق به کلی خودمختار است، امری که CIA را به شدت شوکه کرد. دلیل خارج شدن چلبی به عنوان یک گزینه ریاست جمهوری در عراق، فاش شدن ارتباطات اش با ایرانی ها بود.
نویسنده در نهایت ضمن برشمردن رخداد هایی که در عراق، با نقشه جنگ چریکی صدام شروع شد و به حمام خون سال های بعد ختم شد، نشان می دهد که آمریکا علی رغم وارد شدن به تله صدام حسین در عراق، صدمه چندانی از لحاظ نظامی نخورد، اما وجه اش را به خصوص بعد از ابوغریب از دست داد. ماجرای ابوغریب هم بسیار جالب است، مثلا نویسنده مدعی است که شکنجه امری بدیهی بوده، اگرچه شکنجه فیزیکی در کار نبوده، ولی لخت کردن مردان و عکس گرفتن از آنها در وضعیت های نامناسب، بهترین وسیله به حرف کشیدن شان بوده. قضاوت نهایی نویسنده که در سال ۲۰۰۴ انجام شده این است که امریکا پیروزی های کوچک اما استراتژیکی کسب کرده و در راه پیروزی است. بعد از حمام خونی که مسلمانان علیه یکدیگر در فاصله سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۷ راه انداختند و همین طور اخبار از دست اینکه کنگره امریکا هفته پیش به این نتیجه رسیده که میلیارد ها دلار پول بازسازی عراق حیف و میل شده، قضاوت درباره میزان موفقیت اشغال عراق را بسیار دشوار می کند. با این حال در جنگ جهانی علیه ترور، آمریکا به نظر موفق شده است، جسد اسامه بن لادن به احتمال زیاد طعمه کوسه های دریای عمان شده است و مرد شماره دو القاعده هفته گذشته با یک هواپیمای بی سرنشین کشته شد. اما همانطور که نویسنده در جای جای کتاب می گوید، نبرد، سنت تاریخ بشری است و کسانی که فکر می کنند بعد از جنگی طولانی، صلحی پایدار خواهد آمد، درس تاریخ را نیاموخته اند.
خواندن یا شنیدن این کتاب را به همه علاقه مندان به موضوع حساس جنگ عراق توصیه می کنم.