بوسیله دوستی بسیار عزیز، به نسخه ی انگلیسی پیش انتشار این کتاب گرانقدر دسترسی پیدا کردم. بی نهایت ارزشمند است و تلاشی در خور برای ریشه یابی مصیبت کنونی که به آن دچار هستیم کرده است. نویسنده می گوید بخش عمده آنچه تنفر از آمریکا شناخته می شود بیش از آنچه از شوروی آمده باشد، متعلق به رادیو برلین زمان هیتلر است. کتاب سال ۲۰۰۹ منتشر شده و بعدا به فارسی برگردانده شده. حالا سوتیتر کتاب به «از محور شرارت تا مرز اتمی شدن« تغییر کرده. بخش هایی از مرور امینی در بی بی سی فارسی:
قیصر آلمان به زودی به ظرفیت بالای اسلام در مبارزه با قدرتهای خارجی پی برد و بر آن شد که از حربۀ «جهاد علیه کفار» بهرهبرداری کند.
ویلهلم در پایان سفر خود به خاورمیانه اعلام کرد: «به ۳۰۰ میلیون مسلمان جهان اطمینان میدهم که قیصر آلمان برای همیشه دوست پیروان محمد خواهد بود.» (۲۷)
ویلهلم بخشی از سیاست جنگی خود را چنین بیان کرد: «تمام جهان اسلام باید علیه یوغ انگلستان قیام کند.» او در آستانهی ورود به جنگ جهانی اول در ۱۵ اوت ۱۹۱۴ به متحد خود انور پاشا سلطان عثمانی نوشت: «حضرت سلطان باید مسلمانان را در آسیا، هند، مصر و آفریقا به جهاد فرا بخوانند.»(۲۸)
ندای ویلهلم در دفاع از «جهاد علیه کفار» پژواکی شایسته یافت: برخی از علمای شیعه قیصر آلمان را «ناجی اسلام» خواندند و به او «حاجی ویلهلم محمد» لقب دادند. بسیاری از مسلمانان صادقانه عقیده داشند که خداوند ویلهلم را برای رهایی اسلام از دست کفار روس و انگلیس فرستاده است.
نویسندهی کتاب «آلمانیها و ایران» سند میآورد که برخی از ملایان در قم هیتلر را از اخلاف پیامبر اسلام دانستند و دسته ای از علما تا آنجا پیش رفتند که گفتند هیتلر همان «امام زمان» است که برای «احیای دین محمد» ظهور کرده است.
یک سند جالب گزارشی است که اروین اتل، سفیر آلمان در تهران در فوریه ۱۹۴۱ به مقامات برلین فرستاده است. آقای سفیر مینویسد: «سفارت ما از چند ماه پیش از منابع گوناگون مطلع شده است که برخی از ملایان در سراسر کشور بالای منبر از پدیدهای تازه سخن میگویند، دال بر این که خداوند امام زمان را در هیئت آدولف هیتلر به زمین فرستاده است. در سراسر کشور، و بدون هیچ دخالتی از جانب سفارتخانهی ما، شایع شده است که پیشوای آلمان برای نجات این کشور آمده است… در تهران یک ناشر عکسهایی از پیشوا (هیتلر) و امام علی، امام اول شیعیان، را چاپ کرده است. این عکسهای بزرگ تا چند ماه در طرف راست و چپ ورودی چاپخانه چسبیده بود. این عکسها پیام روشنی داشتند: علی امام اول است و پیشوا امام آخر.»
ریشه های آمریکاستیزی در ایران
در بخشی ازکتاب، ماتایاس کونتزل به ریشه های امریکاستیزی در ایران می پردازد. در این بخش کتاب، نقل می شود که رادیو زیسن، که از دهکده ای آلمانی به همین نام توسط قوی ترین ایستگاه رادیویی اروپا برای ایران برنامه به زبان فارسی پخش می کرد، وقتی روسیه و بریتانیا ایران را اشغال کردند محبوبیت فزاینده ای میان ایرانیان پیدا کرد. رادیو که محتوای برنامه هایش زیر اداره مستقیم وزیر تبلیغات نازی، گوبلز بود، لحنی غیرآموزاننده و صرفا تحریک کننده در پیش گرفته بود. مثلا به جای ملک عبداله پادشاه اردن، می گفت خاخام عبدلاه، تا او را بابت پیشنهاد مذاکره با صهیونیست ها تحقیر کند. یا به جای ایالات متحده امریکا، می گفت ایالات متحده یهودی. بهرام شاهرخ، که به دلیل کنایه زدن و مسخره کرده رضاشاه و به درخواست او از رادیو کنار گذاشته شده بود به محض خلع شاه دوباره به کار گرفته شد تا بیان گیرا، زبان گزنده و کاریزمای منحصر به فرد اش، توده ها را برای آرمان نازی بسیج کند. در این رادیو، بخش هایی از حرف های پیشوا درست پیش از پخش آیاتی از قرآن به همراه ترانه های محبوب، شنوندگان بسیاری جلب می کرد. فرستاده بریتانیا از ایران نوشت رسانه های بریتانیا حتی اگر بخواهد هم نمی تواند چنین محبوبیتی برخوردار بشود. در همین رسانه بود که تبلیغ می شد ایالات متحده، ابزار دست آژانس یهود است و هر امریکایی که به شرق سفر می کند جاسوس یهودیان است حتی اگر خودش خبر نداشته باشد! از میان صدها هزار نفری که علی رغم ممنوعیت رسمی پخش و گوش کردن رادیو زیسن از سوی متفقین و دولت ایران، مشتاقانه پای پروپاگاندای نازی می نشستند، آخوند ۳۶ ساله ای بود که در راه برگشت از نجف، از یک زاير هندی یک دستگاه رادیو خریده بود. وجود این رادیو در خانه اش در قم باعث افزایش پرستیژ ش می شد و آخوندها به حیاط خانه اش می آمدند تا صدای رادیو را از تراس بشنوند. پروپاگاندای نازی، تنها منبع آشنایی این آخوند و بسیاری ایرانیان دیگر از امریکا بود. دور از ذهن نبود که وقتی ۳۷ سال بعد این آخوند همه قدرت آزاد شده از انقلاب را بلعید، امریکا را شیطان بزرگ معرفی کند و امریکا ستیزی را به قانون اساسی و ساختار ایدئولوژیک نظام برامده از انقلاب تزریق کند.
ریشه های یهودستیزی در ایران مدرن
در بخش دیگری از کتاب، اشارات بسیار مهمی ست به یهودستیزی، «مسئله یهود» و موقعیت ایران در این معادله. سرداری، سفیر ایران در فرانسه اشغال شده به اداره قومیت و نژاد نازی نامه نوشت که یهودیان ایران به دلیل اینکه قومیتا ایرانی هستند از دایره قوانین نژادی نورنبرگ (که افراد را به گروه های مختلف همچون آریایی، غیریهودی و یهودی تقسیم بندی می کرد) مستثنا هستند. پاسخ او را آدولف آیشمن، یکی از محوری ترین سران نازی در پاکسازی نژادی یهودیان داد و استدلال کرد اولا در ایران از ابتدا هم یهودیان یهودی وجود داشته اند و دوما کلا ایرانی ها دست بالا، غیریهودی هستند. مسئله بلواساز شد و آلمان نازی به دلیل محبوبیت گسترده ای که در ایران داشت، تصمیم گرفت در اعلامیه ای رسمی، اجداد ایرانیان را آریایی اعلام بکند و موقتا از جمع آوری و ارسال یهودیان ایران به اردوگاه های مرگ صرفنظر بکند. یک مسئول روابط ایران و آلمان از تهران نوشت (نقل به مضمون) «موضوع نژاد برای ایرانی ها بیگانه است، «مسئله یهود» را از مجرای نژاد نمی شود به ایرانی ها فهماند. تنها راه موثر، استفاده از زبان مذهب است.» به همین دلیل بود که پروپاگاندای نازی بر ساختن معادل های تاریخی میان پلیدانگاری یهودیان از سوی قرآن با یهودیان امروزین و همینطور تاکید بر این موضوع که بریتانیا که به شدت در ایران منفور بود، بازیچه دست یهودیان است تاکید داشت.
نتیجه، تولد یهودستیزی مدرن و سیستماتیکی بود که در هیچ کجای دنیای سنی وجود نداشت و از نگاه تراژیک شیعیان منشا می گرفت و امروز بخشی از بن مایه ذهنی ایرانیان است. رضاشاه علی رغم ارادت فراوان اش به پیشوا، کوچکترین علاقه ای به وسواس ذهنی هیتلر با یهودیان نداشت و اعتراض های او باعث نجات جان یهودیانی که به ایران فرار می کردند شد. در گزارشات فرستادگان آلمان می خوانیم در دوران رضاشاه، یهودیان به رسمیت شناخته شده و از آزادی های اجتماعی فراوان و حتی امنیت اقتصادی برخوردار شده اند. جمله ای تکان دهنده در یکی از این متون هست که خشک و رسمی می گوید به محض تصرف ایران (توسط ارتش نازی)، این روند معکوس خواهد شد و نزدیک به شصت هزار یهودی ایران جمع آوری شده و به اردوگاه های مرگ فرستاده خواهند شد.
انقلاب اسلامی و نواب صفوی
کتاب فصلی کوتاه را به انقلاب اسلامی و ریشه هایش اختصاص داده. او شخصیت محوری انقلاب ایران را نواب صفوی می داند. می گوید این جوان که با خمینی رفت و آمد زیادی در قم داشت، ادامه دهنده راه شیخ فضل اله نوری شد، روحانی برجسته ای که در مقابل آزادی خواهی ایرانی ایستاد و دستور عقب گرد به صدر اسلام را صادر کرد و نهایتا توسط انقلابیون در میان شادی و سرور مردم تهران اعدام شد.
کونتزل می گوید نواب که در مدرسه فنی آلمانی ها درس خوانده بود بعدا به نجف رفت تا درس حوزوی بخواند. در ارتباطات ش با خمینی، تحت تاثیر کشف الاسرار قرار گرفت، کتابی که به یک هدف بزرگ نوشته شده بود: ضدیت با سید احمد کسروی و صدور فتوای قتل او. نواب در سفر به مصر در ۱۹۵۴، بسیار تحت تاثیر اخوان المسلمین، حرکتی که حسن البنا پایه گذاشته بود قرار گرفت و ضدیت آنها با یهودیت، مخالفت شان با امپریالیسم و دستور عقب گرد شان به صدر اسلام را بسیار جذاب یافت. در گفتگوهایش با خمینی، همین ها به نزدیکی بیشترشان منجر شد چون خمینی، جنگ ایده ها را باخته بود: در حالی که فرقه کسرویه تشکیل شده بود و هزاران جلد از کتب کسروی (که در آنها اسلام را مناسب اعراب بدوی و مهدویت را کلاهبرداری خوانده بود) فروش می رفت، کشف الاسرار کاملا ناشناخته باقی ماند. نواب صفوی، با الهام از شیوه های تروریستی اخوان المسلمین تصمیم به قتل کسروی گرفت. با اینکه به دام افتاد، با فشار روحانیون آزاد شد. کمی بعدتر که برادران امامی موفق شدند کسروی با به قتل برسانند، جوانه تروریسم اسلامی شیعی شکفته شد. مهم ترین نقطه عطف تاریخی اما عقب نشینی شاه بود. در پاسخ به درخواست های مکرر علمای قم، برادران امامی که به مرگ محکوم شده بودند در دادگاه حاضر شده و تبرئه شدند. شاه جوان هنوز به شدت از شوروی می ترسید و از حمایت غرب مطمئن نبود. از اینجا بود که خمینیسم زاده شد و تاثیرگذاری تروریسم را کشف کرد.
نواب از یک جهت دیگر هم در شکل گیری ایران مهم است. فدایین اسلام که او پایه گذاشت بعدا حاجعلی رزم آرا، نخست وزیری که جانشین هژیر مقتول شده بود را ترور کرد که باعث باز شدن راه نخست وزیری مصدق شد. مصدق در مجلس یاری غیرمنتظره در مبارزه با امپریالیسم پیدا کرد. آیت الاه کاشانی که در جنگ جهانی اول در عراق علیه بریتانیا اعلام جهاد کرد بود، در جنگ دوم به دلیل مامور نازی ها بودن به زندان بریتانیا افتاد و از هواداران جدی بازگشت به صدر اسلام بود. در اهمیت این اتحاد همین بس که اولین قانونی تصویبی این مجلس، تبرئه خلیل طهماسبی، ضارب رزم آرا به این شرط بود که بتواند ثابت کند واقعا قاتل بوده است!
یهودستیزی، اسلام سیاسی و مردی که دیگر رفته است؟
کتاب به واقع اثری ارزشمند است از این رو که ایران معاصر را می توان از دریچه روابط ش با آلمان دید و فهم کرد. نویسنده تلاش قابل تقدیری به خرج داده تا آنچه «متخصصین» امور ایران به راحتی نادیده می گیرند را به عرصه بیاورد. یک نمونه:
همه کارشناسان امور ایران، در واکنش به سخنان یهودستیزانه احمدی نژاد، تنها شانه بالا انداختند. بهمن نیرومند، حتی پا را فراتر گذاشت و مطبوعات و کسانی که نسبت به این حرف ها واکنش نشان داده اند را متهم کرد که به یک دیوانه میدان داده اند و اگر هیچ نمی گفتند حرف های احمدی نژاد، در تاریخ فراموش می شد.
کونتزل اما نگاهی متفاوت دارد: موضوع یهود ستیزی، امری حاشیه ای در سیاست خارجی که احمدی نژاد دنبال می کرد نبود، بلکه قلب تپنده اش را تشکیل می داد. رفسنجانی هم پیشتر گفته بود که بر خلاف ادعاها، هیتلر تنها بیست هزار یهودی را کشت نه شش میلیون را. اما تمایز این دو در اینجاست که در تمام دوران حکومت اسلامیست ها، اسرائیل را متاثر از پروتکل یهود (سندی جعلی که باور مالیخولیایی که یهودیان همه دنیا را کنترل می کنند را تبدیل به حقیقت مسلم میان مومنین کرده)، به نیرویی ماورایی تشبیه می کردند حال آنکه احمدی نژاد برای اولین بار، آن را موجودی مرده و متعفن نامید یا درختی خشک که با وزیدن باد فروخواهد ریخت. کونتزل نتیجه می گیرد در نگاه احمدی نژاد، دیوانگی هم اگر وجود داشت، اما از منطقی درونی تبعیت می کرد:اینکه اسرائیل، به عنوان شیطان کوچک، بر خلاف ایالات متحده، قابل سرنگونی است. مقدمات نابودی «استکبار»، محو اسرائیل است. این هدف چندان دور از دسترس نیست
در شرایطی که سکوت پیشنهادی «کارشناسان امور ایران»، تنها به خیره سر شدن احمدی نژاد انجامید (او با تمسخر بعدا گفت اگر هم آلمان ها مرتکب هولوکاست شده اند، یهودیان را بایستی به باواریا منتقل کنند)، بخش هایی از اتحاد حاکم بر آلمان، از جمله سبزها به رهبری یوشکا فیشر، همچنان بر وجه «ضد امپریالیستی» ایران تاکید داشتند و از کنار نقض فراگیر حقوق بشر در ایران عبور می کردند. آنچه ناظرین و سیاست مداران مصمم بودند نادیده بگیرند، جهان اورولی (orwellian) است که بر سیاست اسلامی (اسلام سیاسی؟) حاکم است. در عرصه سیاسی ایران بسیاری از واژگان، معنای واژگونه دارند. برای نمونه:
احمدی نژاد حرف از صلح و عدات و رفاه برای همه کشورها زد. اما معنای صلح در زبان او چیست؟ او کمی پیشتر گفته بود «اگر صلح در جهان برقرار بشود، مردم جهان صهیونیسم را ریشه کن می کنند» صلح در خدمت ریشه کنی. یک بیانیه حزب نازی در ۱۹۴۳ چنین نوشته شده بود «جنگ با انقلاب ضدیهودی جهانی و ریشه کشی یهودیان از همه دنیا پایان می یابد، که هر دو شرط لازم برای صلحی پایدار است».
یهودستیزی احمدی نژاد، دوقلوی همزاد داشت: پروژه بمب اتمی ایران. کونتزل می گوید چیزی که به راحتی امروز فراموش شده این است که ایران تا پیش از لو رفتن برنامه اتمی اش، در محافل اطلاعاتی هیچ شکی وجود نداشت که هدف اش از فعالیت اتمی، دست یابی به بمب اتم است. ایرانیان در بمب اتم، همانطور که نخست وزیرشان مخبر السلطنه در هشتاد سال پیش گفته بود در مواجه با تجهیزات ماشینی، نیرویی ماورایی می بینند که درد همه عقب افتادگی ها را یک جا درمان می کند. به همین دلیل احمدی نژاد روز ملی انرژی هسته ای اعلام کرد، تمبر چاپ کرد و به سبک رژیم خلقی مائویست، برای اولین ذخیره اورانیوم غنی شده مراسم سمبلیک برگزار کرد، اما آنچه دایما نادیده گرفته می شد این است که او گفت هسته ای شدن ایران در خدمت همه کسانی ست که می خواهند در مقابل استکبار بیاستند در تاریخ هسته ای شدن ها، به گفته کونتزل هیچ کشوری سخن از برچیدن نظم موجود جهانی نزده است، همه برای بمب شان بهانه «ثبات و صلح» می آورند و ایران اولین کشوری است که می گوید هدف ش برقراری صلح مورد نظرش هست.
خمینیسم، طاعون خاورمیانه
ماتایاس کونتزل بعدی نه چندان بررسی شده را از تاریخ تروریسم به عنوان پدیده ای مدرن مورد بررسی قرار داده است. کونتزل به این نکته اشاره می کند که این خمینی بود که در دوران تبعید، کتاب «حکومت اسلامی» (همان نامی که امروز، بی رحم ترین تروریست های خاورمیانه بر سرزمین هایشان گذاشته اند) را نوشت که در واقع مانیفیست اسلام گرایی شیعی بود. کونتزل می پذیرد که خمینی عناصر زیادی از ایدئولوژی ش را از حسن البنا و اخوان المسلمین گرفت، و همانطور که پیشتر نوشتم، عمده جهان بینی (شدیدا یهودستیزانه اش) را از رادیو آلمان نازی کسب کرده بود، با این حال او عناصری یگانه به اسلام گرایی اضافه کرد که منحصر به اسلام شیعی بود و تنها سالها پس از مرگ او، به اسلام سنی متاستاز کرد.
خمینی پدیده بچه سرباز ها را تبدیل به امری مقدس کرد. استفاده از افراد زیر سن قانونی در عرصه نبرد، جنایت جنگی است و صابون دادگاه های بین المللی بابت این عمل وحشیانه به تن چند دیکتاتور و جنگ سالار افریقایی خورده است. با این حال خمینیسم، یعنی مجموعه سیاسی فکری که پشت سر خمینی جمع شده بود، به جای تقبیح این عمل، آن را نشان وطن پرستی ایرانی کرد. جامعه ایرانی در سالهای آینده بایستی با این جنایت عظیم که مسئولیت مشترک ش را با خمینی بر عهده دارد روبرو بشود. خمینیست ها، دسته دسته کودکان را به میدان های مین می فرستادند تا برای پاکسازی میدان از آنها استفاده بشود. به آنها گفته می شد که به بهشت خواهند رفت و کلیدهای پلاستیکی که از چین خریداری شده بود به گردن شان می انداختند تا در باز کردن باب بهشت به مشکل بر نخورند. بریده ای از روزنامه اطلاعات در اوج این جنایت، تنه به تهوع برانگیز ترین متون ژانر گور (gore) و مهیب (macabre) می زند: «در گذشته، بچه های بسیج وقتی بروی مین می رفتند، تکه های بدن شان در محیط پخش می شد، با تدبیر برادران، داوطلبان جدید وقتی بروی مین می روند بدور خودشان پارچه ای می پیچند و روی زمین می غلتند که جمع آوری جسد شان را آسان می کند». در ترازوی هزینه و فایده خمینی، جان انسان ها هیچ ارزشی در مقابل پیشروی کلام الاه نداشت. بیش از یکصد هزار بسیجی کشته شده، هزینه اندکی بود که برای صدور انقلاب ش، با کمال میل حاضر به پرداختن بود. با وجود سابقه داشتن ترور اسلامی، این خمینی بود که اول بار، انتحار به معنای رفتن به سوی مرگ حتمی را در فرقه شیعه وارد کرد. یک سرباز عراقی درباره روش بدنام جنگ ایرانی ها (امواج انسانی که بسیاری از سرداران سپاه امروز به آن افتخار می کنند) چنین گفته بود «بسیجی ها را بدون سلاح و با چوپ به سمت خطوط ما می فرستادند. شما می توانید موج اول را با رگبار خنثی کنید. اما موج دوم از راه می رسد و موج سوم و موج بعدی. به زودی تلی از جسد جلوی شما قد می کشد. اینجاست که اسلحه را می اندازید و فریاد کنان فرار می کنید. بالاخره اینهایی که بروی زمین می افتند، انسانهستند». سپاهیان که از استفاده از داوطلبان مرگ خبره شده بودند، برای آموزش نیروهای لبنانی دست به کار شدند و به زودی ثمره تلاش شان را دیدند: عملیات انتحاری که منجر به انفجار مرکز امریکایی در بیروت شد. چیزی که امروز درک اش دشوار است این است که عملیات انتحاریروش رایج نبرد مسلمانان نبود. همان موقع، بخش عمده شیعیان نمی توانستند توحش موجود در این عمل را هضم بکنند. سنی ها، تا یک دهه بعد تر از این روش استفاده نمی کردند، به این دلیل که نبردی عقیدتی سنگینی در جریان بود که عاملین انتحاری را شهید نمی دانست. استناد این گروه به دو آیه قرآن بود که کشتن یک انسان بی گناه، معادل کشتن بشریت است، و ممنوع بودن صریح خودکشی. کسی که به سوی مرگ حتمی می رود، در پیشگاه قرآن مرتکب یکی از بزرگترین گناهان شده است و اگر در این راه جان بیگناهانی را در خطر بیاندازد، علیه بشریت جنایت کرده است. اینها اما دغدغه های فرعی بودند، ترازوی هزینه فایده ای که از کودکان برای پاکسازی میدان مین استفاده می کند، قاعدتا با چنین جزییاتی دودل نمی شود.
امروز که نبوغ سیاه مومنین روش های تازه ای برای عبور از تورهای امنیتی به هدف انتحار تولید می کند، می شود بهتر فهمید که خمینیسم چه پیامدهای فاجعه باری برای منطقه خاورمیانه و جهان داشته است. از این تلخ تر اما این است که خمینیست ها، وارثان واقعی انقلاب شده اند، از رفسنجانی و خاتمی که دایما از آرمان های امام راحل شان سخن می گویند تا خامنه ای و مصباح که گسترش دهنده این طاعون سیاه هستند.
در فصول پایانی، کونتزل که این کتاب را به امید تغییر سیاست دیرپای همکاری دولت آلمان با عناصر ارتجاعی در ایران نوشته، صحنه ای را تصویر می کند در سال ۲۰۱۷ که ایران، اسرائیل را با بمب اتمی هدف قرار داده است. امریکا به محکومیت شدید این عمل بسنده می کند و تاکید می کند که ما خودمان را تا سطح جنایت کاران تلافی جو پایین نمی آوریم، در حالی که آیت اله خامنه ای این پیروزی بزرگ را نشانه نزدیکی ظهور می داند. کونتزل می گوید اگر چنین اتفاقی رخ بدهد، آلمان ها دوباره در نابودی یهودیان مقصر خواهند بود، و پرسش سلمان رشدی وقتی از هراس جان اش مخفی شده بود را تکرار می کند «آلمان از همه کشورهای دیگر بیشتر با ایران ارتباط اقتصادی دارد. دلیل اش چیست؟»